هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

گلایه

یاد روزهای دفاع همواره با من است نه تنها با من بلکه با همه کسانی است که روزی از سر انجام وظیفه ،از آرمانهای این ملت،دفاع کرده اند.در آن روزها هم هر روز باید تشخیص میدادیم که ،کدام حرف و نظر درست است و کدام نا درست! یکی از دعواهای ما با برخی تنگ نظران، در مورد اعزام به جبهه ها بود،مثلا اگر کسی با شلوار لی! به پایگاه بسیج می آمد و میخواست به جبهه برود،یا آموزش ببیند،برخی مخالف بودند،که البته کم هم نبودند. اینها برای خودشان دلایلی هم داشتند،از جمله اینکه :جبهه ها جای مقدسی است و شلوار لی! هم که نماد آمریکا است!پس با این  قیافه وارد بسیج وسپاه شدن با ماموریت دفاعی ما تعارض دارد!! یا مثلا :کسی که این لباسها را میپوشد،تحمل سختی را ندارد و........    در حالیکه،این فقط پارچه ی شلوار را میدید!! 

 

ولی در پشت این لباس ،یک آدمی بود که میخواست از جانش برای دین و ملت و کشورش  بگذرد!و این برادران، به آن آدم نمینگریستند،بلکه قشر بیرونی ظاهری آن جوان را میدیدند. یا در تکایا و مساجد و حسینیه ها،هر کس جور دیگری غیر از شکل ما بود،راهی نداشت! 

 

واز این برخوردها الا ماشاالله....که ثمره اش،جدا جدا شدن مردمی بود که در انقلاب اسلامی دوشادوش هم در یک سنگر علیه طاغوت زمانشان مبارزه کرده بودند! 

 

اینکه چرا ما ایرانیان با همه افتخارات گذشته مان، تحمل مخالفت یکدیگر را نداریم،یک بحث بسیار مهم در عرصه علوم اجتماعی و مردم شناسی فرهنگی است،که مجال بررسی آن در این چند سطر نیست. 

 

ولی چیزی که امروز اهمیت پیدا کرده،حذف!رقبای فکری یا همان ها که جور دیگری فکرمیکنند است که در دستور کار هر دو طرف درگیر قرار گرفته!یعنی اگر آنروزها کسی را راه نمیدادیم، حالا میخواهیم از هستی هم ساقطش کنیم،واین در شان ما ملت ایران نیست.با اتفاقات اخیر و رد وبدل شدن اطلاعیه ها و بیانیه هاو خط و نشان کشیدن هاو...این امر بهتر روشن شده که در هر دو گروه درگیر، کسانی دنبال حذف طرف مقابل خودشان با استفاده از هر وسیله ممکن هستند،که امیدوارم بجای این آدمها، اشخاص دلسوز دیگری که اقلا دلشان برای حفظ ارزشهایی که شهدا آن را تقدیم ایرانیان کردند،میسوزد،پا در میانی کنند تا از این مرحله بدون ریزش!!(که برخی به این ریزش افتخار میکنند!!) بگذریم. 

 

مگر ما غیر از ملت ایران،میتوانیم از جای دیگر انسانهایی را بیاوریم و تشکیل ملت ایران،بدهیم؟ 

 

حالا اگر اعتراضی هست که هست،باید به آن با منطق و بیان بلیغ جواب داد شود،والا شلیک گلوله به برادرانمان،همان خواسته دشمنان اسلام و انقلاب است. 

 

جوانان امروز ما که در خیابانها اعتراض میکنند،(چه درست و چه نادرست)مگر دوران مهد کودک یا دبستان و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاهشان را در این کشور جمهوری اسلامی نبودند؟! 

 

مگر اینها بعد از انقلاب در این مملکت تحصیل یا کار نکردند؟..پس یک جای کار ما لنگ است! 

 

اگر اشتباهات خودمان را قبول کنیم،قدم بزرگی در حل معضل برداشته ایم. اشتباه تاکتیکی ما این بوده و هست،که دنبال حذف مسئله،به جای حل آن هستیم! 

 

حالا برگردیم به دوران دفاع مقدس،که در اثر همان تنگ نظری ها،کار به جایی رسید که مثلا در روزهای چهارم یا پنجم  عملیات کربلای پنج، ما آرزوی داشتن یک دسته نیروی آماده که بتواند عملیات کند،را داشتیم،چون اکثر نیروها یا مجروح و شهید شده بودند  و یا خسته بودند،وآنجا بود که معلوم شد هر چه ما میگفتیم دافعه نداشته باشید،بیراه نمیگفتیم. 

 

در آخر این بیان،عرض میکنم،هر چه ما تحمل مان بیشتر باشد،از برخوردهای حذفی دوری  میکنیم و تنها در این صورت است که میتوانیم با نیروهای فعالی که بدست میاوریم،جلوی استکبار و زور گویان بایستیم،در غیر این صورت همه بازنده ایم.......... 

 

 

 

 

 

خیمه ها

جنگ که به پا شد انگار صدایی رسید به گوش حسین یا ندایی به گوش  دلش: پیروزی بر دشمنان یا ملاقات پروردگار؟ انتخاب کن . انتخاب کرد ٬اما نه پیروزی بر دشمنان را ... 

 

راه افتاده بود توی بیابان .خارها را می کند .می گفت :فردا بعد از من خیمه ها را آتش می زنند٬بچه ها که بیرون می دوند ٬ این خارها فرو می رود توی پای شان . 

 

حسین می جنگید ٬یکه و تنها . از پسش بر نمی آمدند .حمله کردند به خیمه ها ٬به خانواده ها  . فریاد زد : ای پیروان ابو سفیان !اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید .شما با من جنگ دارید ٬با من بجنگید .چه کار دارید به زن وبچه ها ؟ 

 

اول تن به تن با حسین می جنگیدند ٬دیدند نمی شود ٬ هر که می رود کشته می شود . 

عمر سعد فریاد زد :این پسر کشنده ی عرب است . خون علی در رگ های اوست ٬یکی یکی به جنگش نروید . دسته جمعی حمله کردند به او .با شمشیر ٬با تیر ٬با سنگ ٬با نا مردی.... 

 

         

                                                                                                      آفتاب بر نی

راه

یادش به خیر دکتر شریعتی(شهید) ، که گفت

   آنان که رفتند،کاری حسینی کردند،و آنان که 

 

ماندند،باید کار زینبی کنند،.......وگرنه، یزیدی اند.... 

 

 

 

 

 

                                                یا حسین (ع)

نو بت حسین(ع)

نمیدونم بارگاه خدای پاک،بزرگ بی همتا،یگانه مطلق،نور محض،... 

 نمیدونم ، یا نمی فهمم،تجلی نور الهی ،چقدر زیباست !که پاکترین آدمای تاریخ،حاضرشدن تمام زندگی شونو بدن، تا بلافاصله،در نور الهی ذوب بشن...... 

 آری،برادر،علی ی پاک(ع) و فرزندان زیبایش،شاید تنها کسانی باشن که خدا هم برای ذوب آنها در نور خودش،لحظه شماری میکرد........ 

 یعنی میشه بشر یک روز این وصل و عشق رو بفهمه؟ 

 یکی در محراب عبادت و دیگری با بغض و کینه نفوذیهاو این دیگری از شوق وصل با تمام قوا و با تمام مال و فرزندان و خانمانش و و و  

 ای کاش ما که  داد میزنیم و گریه میکنیم،بفهمیم که وصال خدایی خیلی زیباست. آنقدر زیبا که همه چیز را بذاریم و بریم،ای کاش میفهمیدم..........

بیا با هم آشتی کنیم!

هر کس هر چه دارد،در بازار عرضه میکند و برای فروش بیشتر تبلیغات میکند،و برای فروش هر چه بیشتر سعی میکند رقبا را از میدان بدر کند! این داستان روزگار ما هم هست و همیشه هم  بوده و خواهد بود. 

 در روزگاری زندگی میکنیم که علیرغم وجود ابزار بیشتر برای تمیز حق و باطل،گروههای معارض از ابزار، برای حق جلوه دادن خود استفاده میکنند.گویی هیچکس دنبال حقیقت و آرامش بعد از آن نیست! 

شاید دیگر مجالی برای حق و حقیقت وجود ندارد ،در این میان کسانی که به رسانه ها دسترسی بیشتر دارند،در حق جلوه دادن خود موفق تر هستند.چون از آن طریق قدرت تخریب بیشتری برای حذف رقبا پیدا میکنند!!  

 جالب است که هیچکدام از طرفین هم ،کاملا بر حق نیستند،ولی  یکی از اینها قدرت تخریبی  بیشتری نسبت به دیگری دارد. 

 این روزها ،پاک ترین،مردترین،ناب ترین،شجاع ترین و ... انسان،آلت دست عده ای شده که در  روزگاری که خمینی کبیر فریاد میزد،اینها از ترس جان به سوراخها پناه میبردند!!! 

 فرق نمیکند،چه آنها که از پشت نقاب دفاع از ارزشها،و چه آنها که از ریشه بنیان نظام را هدف گرفته اند،امروز چهره زشت و منافقانه شان معلوم است. آنها که در صدا و سیما فحاشی میکنند! با آنها که در ماهواره ها! همین کار را میکنند، هر دو  با یک تیشه به جان ملت مظلوم ما افتاده اند.یکی در لباس مقدس روحانیت! یکی دیگر با  ژست غربی و با لباس و آرایش آنچنانی!! 

یکی به اصطلاح از طرف حکومت! دیگری از طرف ضد انقلاب ! 

 چند ماه پیش یک انتخابات مشکوکی! اتفاق افتاد و باید پاسخ گویی میشد که نشد،بعد از آن دیدیم که به جای آب روی آتش ریختن،هر کس از هر جا که آمد،هیزم روی این آتش گذاشت تا هم خود و هم همه در این آتش بسوزند،دیگر کسی به فکر این نیست که چه میخواستیم و  باید چگونه برای رسیدن به آرمانهایمان همدیگر را تحمل کنیم و ... حالا ترفند جدیدی کشف و به کار گرفته شده، و آنهم سوءاستفاده از احساسات مردم نسبت به پاک ترین مرد تاریخ، دیگر کسی با افکار و آرمانها و عملکرد و مرام و منش کشورداری امام کاری ندارد، بلکه حالا عکس ایشان مورد علاقه قرار گرفته که البته من خودم هم روی ایشان حساسیت خاص دارم و این کار  را شایسته نمیدانم ولی تحقیق و تحلیل این واقعه به این سادگی هم نیست که کاندیداهای  ریاست جمهوری را به این اتهام لعن ونفرین کنیم،شاید ما در دفاع از ارزشها درست عمل نکردیم و شمشیر را از رو بستیم هر مخالفی را سرکوب کردیم و...میدان را برای نفوذ عناصر ضد انقلاب باز کردیم!!ای کاش حاکمان، یک سوزن به خود میزدند،و یک میخ طویله به مخالفان! 

من این کار پاره کردن عکس را از سوی هر کس و با هر انگیزه و حتی هر عکسی را که پاره کنند را قبول ندارم و لی انتظار دارم کسانی که به فصل الخطاب بودن سخن بزرگانشان،  اعتقاد دارند،دیگر هر شب در تلویزیون و رادیو روی حرف کسی که به او اعتقاد دارند،حرف زیادی نزنند،مگر اینکه خط دهی شده که تا آشوب و بلوا این حرفها  اد امه داشته باشد،که  معلوم نیست آخرش به نفع آنها باشد!!!! 

روزگار عجیبی است،زر و زور و تزویر ،بر مردم حاکم و مذهب علیه مذهب، به خدا پناه میبریم از فتنه نفوذیان به ظاهر خودی.......    

 

بسیجی آی بسیجی

اینجا که راه میروی آنطرف کانال ماهی است و تو سه راه مرگ را رد کردی و قبول درگاه شدی 

 

در کوله بارت قدری نان خشک و شاید کنسروی هم باشد ولی پر از مرام و معرفتی که از مرگ 

 

نمی ترسی.خوب که از بالا نگاه میکنی،اگر این پایین بودی و میدیدی که به اسمت،چه تقسیم 

 

غنایم !میکنند،حتما غمگین میشدی........

 

 

آسمان مال آنهاست!



استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند. صدایش سخت به ما که ته کلاس نشسته بودیم٬ می رسید:

- تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرند٬ اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع بشود٬ اعضا هیچ حرکتی نخواهند داشت اگر هم داشته باشند٬ کاملا غیرارادی و نامنظم خواهد بود.


حرف استاد که به اینجا رسید٬‌ یکی از دانشجوها که مسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت٬ بلند شد و گفت: « ببخشید استاد! وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هاش برد تا یک دقیقه الله اکبر می گفت. » 

 

برگرفته از وبلاگ فطرس

تجلی عشق

وقتی طبل جهاد در راه خدا نواخته می‌شود، دوران حکومت عشق آغاز می‌گردد، چرا که جز عشاق کسی حاضر به فداکاری و از جان‌گذشتگی نیست. دوران جهاد، دوران حکومت عشق است، اما در اینجا که مهبط عقل است معلوم است که حکومت عشق نباید هم که چندان پایدار باشد. نمی‌شود، مردم که همه عاشق نیستند. از زن‌ها و کودکان و پیرزن‌ها و پیرمردان که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیده‌اند. تنها عشاق می‌توانند که بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند.

نگوئید «دوران جنگ»، بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»... و خدا هم این جام بلا را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمیر‌سد؛ دیگران آن را شوکران می‌انگارند. پس دوران‌های جهاد نمی‌تواند که طولانی باشد، اما دوران‌های تمتع از حیات گاه آن همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دلزده می‌کند.

آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می‌شود و اهل بلا در می‌یابند که نوبت آنان در رسیده است، اهل دنیا چون مارمولک‌های بیابانی که از رعد و برق می‌ترسند. ناله‌کشان به هر سوراخی پناهنده می‌شوند. وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، عشاق می‌دانند که نوبت آنان رسیده است که قلیل من عبادی‌ الشکور... وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، در نزد اینان عقل و عشق دست از تقابل می‌کشند و عقل، عاشق می‌شود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می‌کشاند. اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می‌کشاند و هر ننگی را می‌پذیرند تا بتواند این خون تمتع از حیات را بمکند، مثل کنه‌ای که به شکمبه گوسفند چسبیده است.

دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه‌فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سفر حیات را می‌دانند، در نمی‌یابند. دوستی شب عملیات با من می‌گفت: «کاش مدعیان این «حس غریب» را در می‌یافتند، این وجد آسمانی را که گوئی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی رازآمیز «عین لذت» شده‌اند؛ نه آن لذت که هر حیوان پوست‌داری که حواس پنجگانه‌اش از کار نیفتاده است حس می‌کند؛ «الذ ِ لذات» را.» گفتم‌: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر کسی که نمی‌بخشد؛ توفیقی است و توفیقی، هر دو.» او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خون‌آلودش نشسته بودم، به یقین رسیدم که «شهدا از دست نمی‌روند، به دست می‌آیند.»

در میان کلمات، کلمه‌ای بدین زیبایی بسیار کم است: «بسیجی». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ می‌رود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن می‌سازد؛ نه، جای این حرف‌ها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در «آوردگاه جهاد در راه خدا تحقق یافته است.

«بزرگ‌ترین دستاورد ما انسان‌هایی بوده‌اند به نام بسیجی.»؟ 

شهید آوینی           

صداهای زیاد !!!!

جمعه گذشته، یعنی اول آبان ماه،عقد علی بود،خیلی تلاش کردیم تا صداهای زیاد مهمونارو 

 

اذیت نکنه،تا حدی هم موفق شدیم،شاید چون تو خونه عقد گرفتیم، اختیار دست خودمون  

 

بود و مهمونامونو زیاد اذیت نکردیم. 

 

 

عقد مختصر و مفیدی بود. 

 

 

دیروز هم که عروسی مجید بود،توی تالار باز استرس صدای زیاد،داشت اذیتمون میکرد که یه  

 

 

دفعه صدای ساز و دهل! تمام فضای سالن را پر کرد و علیرغم صدای دهل ،نه تنها هیچکس 

 

آزرده نشد،بلکه آنها هم که سال به دوازده ماه دنبال حرکات مورون نیستند،هم وارد صحنه 

 

شدند و با رقص زیبایی که به قول ما هالای،گفته میشه،مراسم را کاملا سنتی کردند، و ما  

 

دیدیم که همه راضی و بدون سرسام! از سالن خارج می شدند. 

 

نمی دونم چرا برخی از مردم عزیز از صداهای غیر قابل فهم و درک ما ایرانیان، برای ناب ترین 

 

لحظاتشون استفاده میکنن، که ته آن هیچ صفا و صمیمیتی باقی نمی ماند. 

 

 

 

البته صداهای زیادی!!! هم هست برخی از آقایان تحمل شنیدن آنها را ندارند، که در آینده راجع  

 

به آن صداها هم عرایضی خواهم کرد.فعلا به بحث عروسی و عقد و ....صفا بسنده میکنم.محمد.  

 

 

آفتاب هشتم

 

 


تویی که درد روح را ز فیض تن دوا کنی

 

عقده ز کار عالمی به یک کرشمه وا کنی

 

 کلیم را عصا دهی مسیح را دعــا کنی

 

چه می شود که یک نظر به قلب سنگ ما کنی

 

 مرا به مهر خود ببر که با ولات زیستم

 

به تربتت شتا فتم به غربتت گریستم

 

 در آفتاب صحن تو اگر دمی بایستم

 

به سایه بهشت هم نیازمند  نیستم

 

 مرا تقرب خدا ولای تو سبب شده

 

مدح تو و ثنای تو دعای روز و شب شده

 

 هر نفسی که میزنم سلسلة الذهب شده

 

کبوتر تو از ازل به ذکر تو ادب شده 

                                                                  میثم