هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

تجلی عشق

وقتی طبل جهاد در راه خدا نواخته می‌شود، دوران حکومت عشق آغاز می‌گردد، چرا که جز عشاق کسی حاضر به فداکاری و از جان‌گذشتگی نیست. دوران جهاد، دوران حکومت عشق است، اما در اینجا که مهبط عقل است معلوم است که حکومت عشق نباید هم که چندان پایدار باشد. نمی‌شود، مردم که همه عاشق نیستند. از زن‌ها و کودکان و پیرزن‌ها و پیرمردان که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیده‌اند. تنها عشاق می‌توانند که بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند.

نگوئید «دوران جنگ»، بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»... و خدا هم این جام بلا را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمیر‌سد؛ دیگران آن را شوکران می‌انگارند. پس دوران‌های جهاد نمی‌تواند که طولانی باشد، اما دوران‌های تمتع از حیات گاه آن همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دلزده می‌کند.

آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می‌شود و اهل بلا در می‌یابند که نوبت آنان در رسیده است، اهل دنیا چون مارمولک‌های بیابانی که از رعد و برق می‌ترسند. ناله‌کشان به هر سوراخی پناهنده می‌شوند. وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، عشاق می‌دانند که نوبت آنان رسیده است که قلیل من عبادی‌ الشکور... وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، در نزد اینان عقل و عشق دست از تقابل می‌کشند و عقل، عاشق می‌شود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می‌کشاند. اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می‌کشاند و هر ننگی را می‌پذیرند تا بتواند این خون تمتع از حیات را بمکند، مثل کنه‌ای که به شکمبه گوسفند چسبیده است.

دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه‌فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سفر حیات را می‌دانند، در نمی‌یابند. دوستی شب عملیات با من می‌گفت: «کاش مدعیان این «حس غریب» را در می‌یافتند، این وجد آسمانی را که گوئی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی رازآمیز «عین لذت» شده‌اند؛ نه آن لذت که هر حیوان پوست‌داری که حواس پنجگانه‌اش از کار نیفتاده است حس می‌کند؛ «الذ ِ لذات» را.» گفتم‌: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر کسی که نمی‌بخشد؛ توفیقی است و توفیقی، هر دو.» او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خون‌آلودش نشسته بودم، به یقین رسیدم که «شهدا از دست نمی‌روند، به دست می‌آیند.»

در میان کلمات، کلمه‌ای بدین زیبایی بسیار کم است: «بسیجی». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ می‌رود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن می‌سازد؛ نه، جای این حرف‌ها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در «آوردگاه جهاد در راه خدا تحقق یافته است.

«بزرگ‌ترین دستاورد ما انسان‌هایی بوده‌اند به نام بسیجی.»؟ 

شهید آوینی           

نظرات 5 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 5 آذر 1388 ساعت 10:32 ق.ظ http://janbazweb.com

استاد گرامی مطلب زیبایی بود با اجازه در وبلاگ روز نوشتهای جانبازی گذاشته شد
ارادتمند شما

احمد شنبه 7 آذر 1388 ساعت 12:17 ق.ظ

ضمن قدردانی از مطلب زیبایتان،امیدوارم تا به طور کامل این دستاورد از بین نرفته مسئولان چاره ای بیاندیشند.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
این راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود و لیک به خون جگر شود

رضاپور شنبه 7 آذر 1388 ساعت 05:10 ب.ظ http://safirealsabeghon.blogfa.com/

«من دست یکایک شما پیشگامان رهایى را مى‏بوسم و مى‏دانم که اگر مسئولین نظام اسلامى از شما غافل شوند، به آتش دوزخ الهى خواهند سوخت. بار دیگر تأکید مى‏کنم که غفلت از ایجاد ارتش بیست میلیونى، سقوط در دام دو ابرقدرت جهانى را به دنبال خواهد داشت. من از تمامى بسیجیان خصوصاً از فرماندهان عزیز آن تشکر مى‏کنم.»

همسنگر شنبه 7 آذر 1388 ساعت 09:58 ب.ظ

«بزرگ‌ترین دستاورد ما انسان‌هایی بوده‌اند به نام بسیجی....؟!!!

بهروز یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 11:53 ق.ظ

حاجی جان! سلام.
با عرض تبریک اعیاد
یادمه زمان جنگ یک نفر می گفت اگر انقلاب واین همه شهیدو جنگ وخسارت های آن نتیجه اش پرورش یکی از این کسانی که در جبهه ها به اوج معرفت رسیده اند بود ارزشش را داشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد