وقتی طبل جهاد در راه خدا نواخته میشود، دوران حکومت عشق آغاز میگردد، چرا که جز عشاق کسی حاضر به فداکاری و از جانگذشتگی نیست. دوران جهاد، دوران حکومت عشق است، اما در اینجا که مهبط عقل است معلوم است که حکومت عشق نباید هم که چندان پایدار باشد. نمیشود، مردم که همه عاشق نیستند. از زنها و کودکان و پیرزنها و پیرمردان که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیدهاند. تنها عشاق میتوانند که بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند.
نگوئید «دوران جنگ»، بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»... و خدا هم این جام بلا را جز به بهترین بندگان خویش نمیبخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمیرسد؛ دیگران آن را شوکران میانگارند. پس دورانهای جهاد نمیتواند که طولانی باشد، اما دورانهای تمتع از حیات گاه آن همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دلزده میکند.
آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته میشود و اهل بلا در مییابند که نوبت آنان در رسیده است، اهل دنیا چون مارمولکهای بیابانی که از رعد و برق میترسند. نالهکشان به هر سوراخی پناهنده میشوند. وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته میشود، عشاق میدانند که نوبت آنان رسیده است که قلیل من عبادی الشکور... وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته میشود، در نزد اینان عقل و عشق دست از تقابل میکشند و عقل، عاشق میشود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی میکشاند. اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم میکشاند و هر ننگی را میپذیرند تا بتواند این خون تمتع از حیات را بمکند، مثل کنهای که به شکمبه گوسفند چسبیده است.
دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوهفروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سفر حیات را میدانند، در نمییابند. دوستی شب عملیات با من میگفت: «کاش مدعیان این «حس غریب» را در مییافتند، این وجد آسمانی را که گوئی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی رازآمیز «عین لذت» شدهاند؛ نه آن لذت که هر حیوان پوستداری که حواس پنجگانهاش از کار نیفتاده است حس میکند؛ «الذ ِ لذات» را.» گفتم: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر کسی که نمیبخشد؛ توفیقی است و توفیقی، هر دو.» او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خونآلودش نشسته بودم، به یقین رسیدم که «شهدا از دست نمیروند، به دست میآیند.»
در میان کلمات، کلمهای بدین زیبایی بسیار کم است: «بسیجی». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ میرود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن میسازد؛ نه، جای این حرفها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در «آوردگاه جهاد در راه خدا تحقق یافته است.
«بزرگترین دستاورد ما انسانهایی بودهاند به نام بسیجی.»؟
شهید آوینی
استاد گرامی مطلب زیبایی بود با اجازه در وبلاگ روز نوشتهای جانبازی گذاشته شد
ارادتمند شما
ضمن قدردانی از مطلب زیبایتان،امیدوارم تا به طور کامل این دستاورد از بین نرفته مسئولان چاره ای بیاندیشند.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
این راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود و لیک به خون جگر شود
«من دست یکایک شما پیشگامان رهایى را مىبوسم و مىدانم که اگر مسئولین نظام اسلامى از شما غافل شوند، به آتش دوزخ الهى خواهند سوخت. بار دیگر تأکید مىکنم که غفلت از ایجاد ارتش بیست میلیونى، سقوط در دام دو ابرقدرت جهانى را به دنبال خواهد داشت. من از تمامى بسیجیان خصوصاً از فرماندهان عزیز آن تشکر مىکنم.»
«بزرگترین دستاورد ما انسانهایی بودهاند به نام بسیجی....؟!!!
حاجی جان! سلام.
با عرض تبریک اعیاد
یادمه زمان جنگ یک نفر می گفت اگر انقلاب واین همه شهیدو جنگ وخسارت های آن نتیجه اش پرورش یکی از این کسانی که در جبهه ها به اوج معرفت رسیده اند بود ارزشش را داشت.