هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

یادمان

...۲۴ اردیبهشت هر سال ،یاد آور خاطره حاضر و جاوید،



از بزرگانی است که مردانه از حریم آزادگی،



دفاع کردند و صد البته،




اجرشان را هم دریافت کردند...




یاد شهید بهرام و دوستانش در طلیعه صبح ۲۴ اردیبهشت،



در تپه های،فریدی،دلاوری،سیلواری و جبهه های



چپ قصر شیرین، گرامی باد...

چنگوله !

...تقدیم به شهیدان،اصغر امینی،جمشید اصل دهقان(روح الله)،احمد گلزاری و....




...در شورشیرین و تنگه بیجار و آن منطقه،هر چه می زدند به در بسته می خوردند و کمی روحیه

بچه ها تحلیل رفته بود ،لذا شجاعیان،تصمیم گرفت تا با عزیز،ملاقات کرده و منطقه جدیدی را برای

کا ر شناسایی،در نظر بگیرند،برای همین وقتی به قرارگاه نجف رفت،متوجه شده بود که عزیز و دیگرفرماندهان،در جنوب و در حاشیه هورالهویزه،قرارگاه تاکتیکی زده اند و غلام،به صورت محرمانه بااحمد گلزاری،به سمت جنوب رفت و هنگام رفتن به محمد گفت: میرود تا منطقه جدید را ببیند واز

محمد خواست تا بچه ها متوجه نشوند،که آنها به سمت هور رفته اند...

صبح زود از شور شیرین در جبهه های میانی،حرکت و به سمت جنوب راه افتادند،شهید

احمد گلزاری، در عین سن کمی که داشت،قبلا در قرار گاه بود و منطقه هور را خوب می شناخت و برای همین باغلام شجاعیان،رفت تا عزیز را پیدا کنند،فردای آن روز غلام برگشت و به محمد گفت،عزیز در قرارگاه نبود و برای شناسایی منطقه رفته بود خط و نتوانسته بود برادر عزیز را ببیند،...

روز بعد غلام،محسن،عباس قریشی،به سمت جنوب راه افتادند،غلام عباس را برده بود تا اگر خودشان ماندند،عباس به شور شیرین برگردد و چون محل را بلد شده بود، محمد و بقیه بچه ها را به آنجا ببرد،غلام و احمدومحسن مانده بودند،ولی در بین راه در محل دیگری قرار شد تا محمد و بچه ها به دوکوهه بروند،...

جریان از این قرار بود که مقدمات عملیات خیبر انجام شده و آخرین اطلاعات و اخبار برای عملیات

تحلیل می شد و منطقه نقاط رهایی نیروها کاملا محرمانه بود و نمی خواستند بیشتر از یک

اتومبیل در منطقه تردد کند ،بچه ها به دو کوهه رسیدند و اول قرار شد نیروهای شناسایی در

بین گردانهای لشکر ۲۷ (محمد رسولالله)پخش بشوند که شهید همت به دلیل ترتیبی که برای

سرنشینان قایقها،در نظر گرفته بود ،اجازه نداد! وهمین باعث شد تا همه گردانها کامل شده و این نیروها مانده بودند که کجا بروند ؟؟؟

غلام هم نبود و در قرارگاه مانده و اجازه خروج به دلیل مسایل حفاظتی به او نمی دادند،....


از طرف دیگر،قبل از آمدن به دوکوهه،بچه ها متوجه شده بودند در منطقه چنگوله،تیپ های،

نبی اکرم ، امیرالمومنین و انصارالحسین،در حال شناسایی و قصد عملیات دارند ولی، برای

شرکت در عملیات بزرگتر که معمولا در جنوب انجام می شد،به دوکوهه رفته بودند،حال که آنها

را به گردانها راه نداده بودند،محمد بایستی کاری می کرد تا از پتانسیل نیروهای واحد خودشان

در یکی از این عملیات،استفاده می شد،ولذا با بچه ها صحبت کرد تا از ماندن در دوکوهه،منصرف

شوند تا زمان را برای شرکت در عملیات چنگوله(والفجر۵)،از ذست ندهند،بچه ها قبول کردند و

همان شب سوار اتومبیلها شدند و چون با تمام وسایلشان آمده بودند،باز همه را بار کردند و به

سمت مهران حرکت کردند...

به دلیل اینکه نیروهای واحد،همه مناطق را رفته و کاملا می شناختند،خیلی زود به چنگوله رسیدند و با هماهنگی با برادر ناصح،فرمانده تیپ نبی اکرم که اکثرا از نیروهای غرب و کرمانشاه استفاده میکردند،به گردان خیبر معرفی شدند،فرمانده گردان خیبربرادر روح الله که از همرزمان محسن و محمد و بهرام و بقیه بچه ها در محور قصرشیرین بود،با اشتیاق از آنها استقبال کرد،

بلافاصله همه با تجهیزات کامل آماده شرکت در عملیات شدند..............


شب قبل از عملیات بود،گردانها بر حسب عادت رزمندگان اسلام،باید با خدای خود راز ونیاز

می کردند تا با قدرت بیشتر به دشمن می زدند،شب مراسم دعا و راز و نیاز عجیبی حاکم شد

 سینه زنی،تا آخر شب ادامه داشت، بچه ها همدیگر را بغل می کردند و از هم حلالیت

می خواستند و .... گریه های از ته دل تا روستای چنگوله و مقر بچه ها ادامه پیدا کرده بود...

محمد هر چه سعی میکرد به عنوان کسی که از نظر سنی یکی دو سال از بقیه بزرگتر بود،تا

آنها را ساکت کند،موفق نمی شد،حنیف سر در گریبان عباس بخشی داشت و از او تقاضای

شفاعت می کرد و محسن سر در آغوش رضا و همینطور همه از هم حلالیت میطلبیدند و گریه

می کردند،اصلا نمی شد باور کرد اینها همان آدمهای خشن روزهای قبل بودند که با صلابت تا

چند قدمی و حتی تا دل دشمن می رفتند و بر می گشتند،مین گذاری می کردند و لحظه ای

در مقابل خصم،کم نمی آوردند....

بالاخره نیمه های شب همه آرام شدند واحساس سبکی  کرده برای نماز صبح آماده شدند،روز

بعد هم آخرین اقدامات لازم نظامی را برای عملیات والفجر ۵ انجام دادند،شب همه آماده و با

گردان خیبر تیپ نبی اکرم(ص) به سمت دشمن حرکت کردن و قرار بود ارتفاعات؛ تقی مرده:را مورد حمله قرار بدهند،راه طولانی و حدود۱۷ کیلومتر باید پیاده راه می رفتند وآنجا تازه عملیات شروع می شد،حرکت کردند و با هم در قسمت اول ستون گردان قرار گرفتند ،حالا غلام هم به نیروهایش

پیوسته بود و بعد از اینکه بچه ها وارد هور نشده بودند،غلام هم برای بودن در جمع نیروهایش،

به چنگوله آمده بود و این کار محمد را آسانتر می کرد......


ادامه دارد...


دیدار در باران...

امروز، روز دیدار در باران ،باسروهای روان بود و جای همه خالی...

بزرگوارانی از قزوین،کرج و تهران آمده بودند و گرچه تعداد اندک،ولی ارواحی بزرگ.....


به عنوان کوچک شما، از تون،ممنونم...........

تنگه بیجار ۲

تقدیم به :شهید غلام رزلانسری،شهید ابراهیم ناطقی،شهید عباس پناهدار،شهید حنیف جزایری،شهید ناصر زگلکی،شهید علی اعرابی،و شهید هاشم مدنی،شهید حسن حیدری و ..........




...تا شب، همه بچه ها گیج و منگ بودند و بلا فاصله بعد از آمدن، به محل استقرار،غلام و چند نفر دیگه به بالای دیدگاه رفتند،راه دیدگاه زیاد، با شیب بسیار تندی بود،بچه ها هم خسته از فرار چند ساعته...

هر چه نگاه کردند،اثری از هاشم نبود و چون وقت فرار ،هر کسی به یک طرف رفته بود ،لذا جای دقیقی را هم نمی شد برای دیدن،تعیین کرد !...

شب سه تا از بچه ها(عباس پناهدار و غلام رزلانسری و حسن بصائری) با تویوتا،خودشونو به شور شیرین رسوندن،و جریان را برای محمد و محسن توضیح دادند،و محمد ، محسن،ابراهیم و اعرابی ،همان موقع سوار شدند و به سمت محلی که برادر شجاعیان مستقر بود،براه افتادند...

صبح شده بود و بچه ها نگران از وضعیت هاشم،هنوز با غلام،در مورد رفتن دنبال هاشم یا نرفتن بحث

می کردند،غلام شجاعیان،به عنوان مسئول واحد شناسایی رزمی،باید از جان نیروهایش،حفاظت می کرد،

و از طرف دیگر،محمد ، محسن و ابراهیم ،به خاطر دوستی صمیمانه با هاشم و منحصر به فرد بودن این بچه،تلاش می کردند تا غلام را راضی کنند ،اجازه بده برن دنبال هاشم...

غلام نتونست بچه ها رو راضی کنه که بمونن تا شرایط را بررسی کنه،محمد و محسن با قهر ! از غلام خداحافظی کردند و به سمت شور شیرین حرکت کرده و در بین راه،با غلام رزلانسری و علی اعرابی و...

دیدار کردند تا آخرین وضعیت منطقه و رفتن دنبال هاشم را مرور کنند...

بعد از ظهر راه افتادند و با اتومبیل تویوتا یشان،بچه های تیمها را برداشتند و رفتند به تنگه بیجار،در بین

راه با برادران ارتش هم هماهنگی کردند که وقت رفتن یا برگشتن،نیروهای ارتش،به آنها شلیک نکنند،

چون آنها دستوری برای کمک نداشتند!

شب در سنگر بچه های واحد،شور و هیجانی توام با نگرانی برای هاشم،حاکم بود و هیچکدوم از بچه ها نخوابیدند،تا قبل از اذان صبح همه آماده شدند و بعد از نماز،راه افتادند،هنگام حرکت،صدای جیپ ارتش از پیچ و تاب جاده به گوش رسید،سرگرد فرمانده خط خودش با راننده اش رسید و نیروهای ارتش را به

خط کرد و سریع آنها را با محمد و محسن و حنیف،که هر کدوم تیمی از بچه ها را به همراه داشتند،به

سمت منطقه فرستاد.....

محمد از قسمت جنوبی مسیر و از بالای شیار بیجار،محسن از قسمت شمال تنگه،و حنیف،هم با بچه هایی که در عملیات شناسایی نا فرجام !شرکت داشتند،از کف شیار شروع به کاوش کردند،لحظات

نفس گیری بود،دشمن کاملا آماده و این گروه هم بایستی در روز این کار را می کردند،و تما م گودی ها

 و عوارض را یکی یکی  می گشتند،در بین راه کیسه های خواب،مهمات و تفنگهایی که بچه ها انداخته بودند را پیدا می کردند،حتی تیرباری که عباس پناهدار در یک شیار کوچک انداخته بود را هم پیدا کردند،

ولی اثری از هاشم نبود که نبود.....................

همه چیز غیر از هاشم و تجهیزاتش،پیدا شد و برگردانده شد ،اما دست خالی از داشتن دوست عزیزشان،به تنگه بیجار برگشتند و هر کدام از بچه ها یک طرف رفته بود و گریه می کرد ،محمد هم

یکی یکی اونا رو بغل می کرد تا آرومشون  کنه ولی نمی شد،چند لحظه بعد هیچکس نبود تا محمد رو آروم کنه....................

...به قرارگاه هم اطلاع داده شده بود تا به واسطه شنود بیسیم و رادیوی عراق،شاید خبری از هاشم بدست بیاد،البته این را هم می دونستند که نیروهای اطلاعات و عملیات و شناسایی،اگر اسیر بشن،

عراقیها خبری منتشر نمی کردند تا کاملا تخلیه اطلاعات کنند ! آنهم با انواع و اقسام شکنجه هایی که در فرصت دیگری ،باید به آن پرداخته بشه.................


به این ترتیب،کار راهکار تنگه بیجار به پایان رسید،و دیگر ماندن در آنجا لازم نبود،محمد بچه ها را به دستور غلام،به سمت شور شیرین قدیم،حرکت داد و حالا تیمهای مستقر در این محل زیاد شده بود.

عبداله،زگلکی،رزلانسری،حیدری،و... همه روی مسیر تازه کار می کردند و هر چه جلوتر می رفتند،

به استحکامات و سختی عبور از خط عراق،بیشتر واقف می شدند،روزها و شبها تلاش تیمها انجام

می شد ولی نتیجه ای حاصل نمی شد،تا اینکه غلام با احمد گلزاری ،یک سفر به جنوب کردند،ودر

قرارگاهی که کنار هور در پاسگاه برزگر،با برادر،؛ عزیز؛ دیدن کردند و مخفیانه از قرارگاه برگشتند............




ادامه دارد...