سلام بر تو ای انقلاب عزیز،چطوری ؟امیدوارم از زخمهای دوران،از پا نیفتاده وخسته
نشده باشی و همچنان به زندگی ات ادامه بدهی،اگر از احوال من هم خواسته
باشی،الحمدلله خوبم و مثل تو که سختیها را تحمل می کنی،طاقتم، طاق نشده
و ادامه میدم، راستی حالا که ۳۳ ساله
شدی،از گذشته چیزی یادت مونده؟
یادته پدر عزیزمونو،! چقدر با حرارت و سیاست پاک و با صبر و تحمل،ما رو با هم آشنا کرد؟
یادته برای اومدنت،چقدر از برادرامون و خواهرامون،خونشونو روی آسفالت خیابونای شهرها
و روی موزائیک کف سلولهای رژیم طاغوت،ریختند ؟؟؟
یادته،حتما یادته که صفا و صمیمیت،حرف اول رو می زد و همه باهم دست بدست هم
تو رو آوردیم و با هم یکی شدیم؟؟؟
بعدشم که حمله کردند تا هرچی از من و تو مونده،غارت کنن و ۸ سال طول کشید
تا از شر اون دیوونه خلاص شدیم اونم ب معرفتشون بودا اونهمه آدمای پاکی که از دست دادیم !!
همینجور هر روز و هر سال رشد کردیم و بزرگ شدیم....
یواش یواش آدمایی که دنبال سود ! بودند از روند ما،جدا شدندو ما با هم ماندیم...
کم کم آدمایی که معلوم نبود تو روزای سختی کجا بودن ،ظاهر شدند،همونایی
که به هر قیمت میخواستند سوار گرده ی ما بشن !که شدند....!!!!!!!!!!!!!!
پدر نداشتیم،برادر بزرگمان هم تمام تلاشش را میکرد تا وضعیت را سر پا
نگه داره،اما اون نامردا زورشان بیشتر از معرفتشون بود !
اومدن و همه چیز را به نفع خودشون مصادره کردن و از همه چیز هم معنی
جدیدی به مردم اعلام کردن،از اصل اساسی ولایت فقیه...تا اقتصاد و ...هر
چیزی که فکرش را بکنی،تغییر دادندو فرزندان دیگر و برادران و خواهرامونو یکی
پس از دیگری از صحنه خارج کردن و بعضی هاشونو زندون کردن و ...
هر بار هم خواستیم کسانی را برای باز پس گیری خودمون! بفرستیم تو اونا،
که حق ما رو بگیرن،به روشهای گوناگون ،تبدیل به خص(خس!) و خاشاک
شدیم و هر چه گفتیم بابا اینا نفوذین! کسی گوش نکرد و نکرد ...
....امروز داریم باز هم آدمایی را برای سر و سامون دادن به وضعیتمون
انتخاب میکنیم،که باز هم موج جدید تهمتها و آزار و اذیت و پاره کردن عکس
و...................
انقلاب؛عزیزم؛!ما کی روی خوشی و آرامش و میبینیم........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///
از من و تو که گذشت،بچه هامون میبینن؟؟؟؟؟
ورود به حیاط خانه ای محقر و کوچک توجه انسان را به خود جلب می کرد ، باور نمیکردی پا در منزل سرداری ... می گذاری ! در ذهنت انتظار دیگری می رفت ، وارد خانه که می شدی مشایعت خانمی ساده و بدون تکلف با لهجه شیرین دزفولی تو را بیشتر جلب می کرد ، وارد ساختمانی در طبقه ی زیرین منزل شدیم و دیگر پر واضح باور نمیکردی که اینجا منزل یکی از اساتید دانشگاه و مسئول پژوهشکده ای در حوزه ی دفاع مقدس است .صداقت و بی ریایی در صحبتهای فرزندش موج می زد تا بتواند پدر را آنگونه که بود بشناساند اما مگر او در کلام می گنجید ! عکس حاج احمد در گوشه ای از منزل نگاه او را همراهت می کرد ،درجه ای که بر دوشش بود و از سال 69 هنوز ارتقا نیافته بود همراه با عکس جوانی اش در دوران دفاع ،نگاهت را به راههای دور و شاید دست نایافتنی می برد البته که او فرزند دوران ایثارگری بود و چشمداشتی به این درجه ها نداشت !
و تو تا پاسی از شب ذهنت مشغول بود که آیا هنوز افرادی وجود دارند که مانند دورانهای دور دفاع مقدس اینگونه بی ریا ،با اخلاص و صادق باشند .نوع زندگی ، تفکر و نگاهشان به جهان هستی با دیگران متفاوت باشد ؟!
در طول مسیر تمام دوران جنگ و سختیها و آدمهای مقاوم جنگ را مرور میکردی اما باز هم باورت نمی شد، اینگونه ساده زیستی را که اینهمه به آن سفارش شده و ما در کوره راههای روزمرگی شاید اعتقادمان را هم جا گذاشته ایم ، چه برسد به ساده زیستی مان !
همسر بزرگوارش می گفت : حاج احمد حیف بود که رفت . اما ما می گوییم حیف این روح بزرگ بود در کالبد کوچک و محقر این زمین خاکی . حیف این انسان معنوی با اینهمه ظرفیت وجودی که در این کره مادی حرکت کند !
براستی که روح بزرگش در این دنیا نمی گنجید .
اما ما هنوز چشم به نگاههای پر مهر شما داریم و می دانیم همانگونه که یادتان با ماست امیدواریم نگاهتان هم با ما باشد !
روحش شاد و با شهدای کربلا محشور باد....
(تنفس)
سلام حاج احمد...
معلومه خیلی خسته ای،زیاد مزاحمت نمی شم،راستی تو جلسه دو واحد درس
دفاع مقدسی ؟ چون آرم دانشگاه آزاد و دیدم پرسیدم..
حاجی! این روزگار و آدماش ،حتی تن خسته خودت تحمل کشیدن بار روح بزرگتو نداشت
روح تو اینجا شاد نبود،حتما الان با محمود و ناصر و دیگر عزیزانت ، سرشار از شادی
و سروری....
ما جا مانده ها رو فراموش نکنی......................