هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

سلام انقلاب !

سلام بر تو ای انقلاب عزیز،چطوری ؟امیدوارم از زخمهای دوران،از پا نیفتاده وخسته

نشده باشی و همچنان به زندگی ات ادامه بدهی،اگر از احوال من هم خواسته

باشی،الحمدلله خوبم و مثل تو که سختیها را تحمل می کنی،طاقتم، طاق نشده

و ادامه میدم، راستی حالا که ۳۳ ساله

شدی،از گذشته چیزی یادت مونده؟

یادته پدر عزیزمونو،! چقدر با حرارت و سیاست پاک و با صبر و تحمل،ما رو با هم آشنا کرد؟

یادته برای اومدنت،چقدر از برادرامون و خواهرامون،خونشونو روی آسفالت خیابونای شهرها

و روی موزائیک کف سلولهای رژیم طاغوت،ریختند ؟؟؟

یادته،حتما یادته که صفا و صمیمیت،حرف اول رو می زد و همه باهم دست بدست هم

تو رو آوردیم و با هم یکی شدیم؟؟؟

بعدشم که حمله کردند تا هرچی از من و تو مونده،غارت کنن و ۸ سال طول کشید

تا از شر اون دیوونه خلاص شدیم اونم ب معرفتشون بودا اونهمه آدمای پاکی که از دست دادیم !!

همینجور هر روز و هر سال رشد کردیم و بزرگ شدیم....

یواش یواش آدمایی که دنبال سود ! بودند از روند ما،جدا شدندو ما با هم ماندیم...


کم کم  آدمایی که معلوم نبود تو روزای سختی کجا بودن ،ظاهر شدند،همونایی

که به هر قیمت میخواستند سوار گرده ی ما بشن !که شدند....!!!!!!!!!!!!!!

پدر نداشتیم،برادر بزرگمان هم تمام تلاشش را میکرد تا وضعیت را سر پا

نگه داره،اما اون نامردا زورشان بیشتر از معرفتشون بود !

اومدن و همه چیز را به نفع خودشون مصادره کردن و از همه چیز هم معنی

جدیدی به مردم اعلام کردن،از اصل اساسی ولایت فقیه...تا اقتصاد و ...هر

چیزی که فکرش را بکنی،تغییر دادندو فرزندان دیگر و برادران و خواهرامونو یکی

پس از دیگری از صحنه خارج کردن و بعضی هاشونو زندون کردن و ...

هر بار هم خواستیم کسانی را برای باز پس گیری خودمون! بفرستیم تو اونا،

که حق ما رو بگیرن،به روشهای گوناگون ،تبدیل به خص(خس!) و خاشاک

شدیم و هر چه گفتیم بابا اینا نفوذین! کسی گوش نکرد و نکرد ...



....امروز داریم باز هم آدمایی را برای سر و سامون دادن به وضعیتمون

انتخاب میکنیم،که باز هم موج جدید تهمتها و آزار و اذیت و پاره کردن عکس

و...................

انقلاب؛عزیزم؛!ما کی روی خوشی و آرامش و میبینیم........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///

از من و تو که گذشت،بچه هامون میبینن؟؟؟؟؟

دیداری به وسعت صداقت



ورود به حیاط خانه ای محقر و کوچک توجه انسان را به خود جلب می کرد ، باور نمیکردی پا در منزل سرداری ... می گذاری ! در ذهنت انتظار دیگری می رفت ، وارد خانه که می شدی مشایعت خانمی ساده و بدون تکلف با لهجه شیرین دزفولی تو را بیشتر جلب می کرد ، وارد ساختمانی در طبقه ی زیرین منزل شدیم و دیگر پر واضح باور نمیکردی که اینجا منزل یکی از اساتید دانشگاه و مسئول پژوهشکده ای در حوزه ی دفاع مقدس است .صداقت و بی ریایی در صحبتهای فرزندش موج می زد تا بتواند پدر را آنگونه که بود بشناساند اما مگر او در کلام می گنجید ! عکس حاج احمد در گوشه ای از منزل نگاه او را همراهت می کرد ،درجه ای که بر دوشش بود و از سال 69 هنوز ارتقا نیافته بود همراه با عکس جوانی اش در دوران دفاع ،نگاهت را به راههای دور و شاید دست نایافتنی می برد البته که او فرزند دوران ایثارگری بود و چشمداشتی به این درجه ها نداشت !


و تو تا پاسی از شب ذهنت مشغول بود که آیا هنوز افرادی وجود دارند که مانند دورانهای دور دفاع مقدس اینگونه بی ریا ،با اخلاص و صادق باشند .نوع زندگی ، تفکر و نگاهشان به جهان هستی با دیگران متفاوت باشد ؟!

در طول مسیر تمام دوران جنگ و سختیها و آدمهای مقاوم جنگ را مرور میکردی اما باز هم باورت نمی شد، اینگونه ساده زیستی را که اینهمه به آن سفارش شده و ما در کوره راههای روزمرگی شاید اعتقادمان را هم جا گذاشته ایم ، چه برسد به ساده زیستی مان !

همسر بزرگوارش می گفت : حاج احمد حیف بود که رفت . اما ما می گوییم حیف این روح بزرگ بود در کالبد کوچک و محقر این زمین خاکی . حیف این انسان معنوی با اینهمه ظرفیت وجودی که در این کره مادی حرکت کند !

براستی که روح بزرگش در این دنیا نمی گنجید .

اما ما هنوز چشم به نگاههای پر مهر شما داریم و می دانیم همانگونه که یادتان با ماست امیدواریم نگاهتان هم با ما باشد !

روحش شاد و با شهدای کربلا محشور باد.... 

(تنفس)

احمد سوداگر،خستگی را خسته کرد...


سلام حاج احمد...

معلومه خیلی خسته ای،زیاد مزاحمت نمی شم،راستی تو جلسه دو واحد درس

دفاع مقدسی ؟ چون آرم دانشگاه آزاد و دیدم پرسیدم..

حاجی! این روزگار و آدماش ،حتی تن خسته خودت تحمل کشیدن بار روح بزرگتو نداشت

روح تو اینجا شاد نبود،حتما الان با محمود و ناصر و دیگر عزیزانت ، سرشار از شادی 

و سروری....

ما جا مانده ها رو فراموش نکنی......................