...زمستان ۶۲ بود محمد که در بهار اون سال،بهرام رو از دست داده و در تابستانش ازدواج کرده بود
دیگر تاب و تحمل شهر را نداشت،و روزها خیلی سخت برایش می گذشت،با حنیف ،ابراهیم،رضا
احمد،حسین،محسن،حسن،وحید و....با یک مینی بوس،از تهران و کرج به سمت پادگان ابوذر رفتند.
نزدیکیهای ظهر بود که به پادگان ابوذر رسیدند و با بچه هایی که اونجا منتظرشون بودند،دیده بوسی
کردند و رفتند داخل ساختمانی که قبلا در نظر گرفته شده بود تا واحد شناسایی رزمی،روزهای اولیه
کارش را آغاز کند،قرار بود با این هسته مرکزی و الحاق دوستان دیگر،این واحد در سرتاسر جبهه غرب
شروع بکار کند و با شناسایی مناطق حساس دشمن و حمله محدود به آن مناطق،آسایش وامنیت
منطقه تحت نفوذ دشمن به هم زده شود...
اون روزها علی و محمدتقی و احمد گلزاری وچند نفر دیگه به اونها اضافه شدند،و باز چند روز بعد،
ناصر زگلکی و حسن حیدری و... فرماندهی این واحد را برادر غلام به عهده داشت که مستقیما با
عزیز،در قرارگاه نجف،در ارتباط بود...
کار آموزش و تیم بندی آغاز و به سرعت همه چیز جور می شد و کم کم تیمها به مناطق خودشون
اعزام شدند،محمد و محسن با تیمهاشون به شور و شیرین،و رضا و ابراهیم با تیمهاشون به تنگه
بیجار در شمال میمک رفتند و کار استقرار و دیده بانی شروع و در آینده بقیه ماجراها را خواهم نوشت...........امیدوارم به درد تان بخورد!
پی نوشت: شاید برخی از اسامی را فراموش کرده باشم ولی آنهایی که نوشته می شوند
مستند هستند که برخی هنوز در بین ما هستند و گمنام با روزگار دست وپنجه نرم می کنند.
سلام . ممنون از خاطرات جدید . منتظر بقیه می مانم .
یاد کتاب زمستان 62 نوشته مرحوم اسماعیل فصیح افتادم !
سلام:
تشکر می کنم از پیگیری شما و یاد نویسنده عزیزمان هم بخیر...
مگر جز سکوت هم کاری می توان ؟
منتظر می مانیم
اما آیا انتظار فقط برای خواندن ؟
سلام:
نه من اصلا قائل به انتظار خوانندگان نیستم !بلکه احترام من به توجه آنهاست،که بارها و بارها با نظراتشون منو شرمنده کردند،پس خواندنی
نیست،چیزی که من مینویسم،فقط می خوام فراموش نشه و اینو شما
عزیزان میدونید و یاریم می کنید.بسیار بسیار از شما متشکرم.
من خاطرات خوبی از شما به یاد دارم !
خدا شهید بهرام را رحمت کند.
سلام:
...هیچوقت،تلاش شما را در بیان خاطراتم،فراموش نمی کنم...
سلام دوست عزیز و گرامی
درسته
آدمی که دمی چیزهایی که باید رو درک نکرد
پاورقی تون زیبا و خواندنی اند
با آرزوی بهترین ها
سلام:
ممنونم که آمدید و سر زدید به من،از لطف و صبر شما هم ،سپاسگزارم.
سلام داداش گلم حال شما احوال شما
خوشحالم ازوبلاگ من دیدن کردین یه وبلاگ تقریبا تخته شده
تشکر میکنم من این وبلاگ دیگه بایگانیش کردم وممنون ازهمدردی شما
خواهشا ازاین به بعد اگه خواستین ازوبلاگم دیدن کنین به ادرس www.donedona.blogsky.com
مراجعه کنید وبلاگ افسوس دیگه هیچوقت ابدیتش نخواهم کرد هیچوقت توخاطرم فقط غم واندوه وغصه رو تداعی میکنه
درضمن داداش گلم خاطرات جنگ وجبهه هیچوقت ازخاطرم نخواهد رفت بازهم بنویس وخبرم کن تشکر میکنم ازلطفتون
سلام:
به روی چشم از همین الان میام به آدرسی که دادی.وخوشحالم که
بالاخره یکی پیدا شد که درد و غم و اندوه و ... رها کرده !
سلام
محمد آقا
بابت تابستان ۶۲ وازدواج شما تبریک عرض میکنم.
ببخشید .اون ایام در دسترس نبودم.
متولد سال ۶۴
سلام:
یادم رفته بود برای یک میهمان ۲ ساله هم کارت بدم !!!
خدا کند همه ی این اسامی و خودت به شایسته ترین نگاه برسید و دلهایتان هرگز از یاد عزت و سربلندی میهن خالی مباد
برخی از این اسامی به شایسته ترین نگاه ها رسیده اند،ولی من !
اگر کمی از نگاه آنها بهره برده بودم،در این خاکدان !نمانده بودم...
ماندن برای ماندن است در راه خدا !
ماندن برای نگاهداشتن دیگران است در یادکرد عزیزان!
ماندن برای بزرگ شدن است برای بزرگ ماندن شهدا!
ماندن برای بیداری شاخه های ترد نسل امروز است تا به بیخودی و بی پناهی نشکنند! این کم از شهادت است؟!!
و آیا این شهادت نیست؟!
بارها و بارها و بارها !!
وقتی فریاد می زنی و کسی،صدایت را نمی شنود،و اصلا فرکانس صدایت با بقیه فرق دارد !....
راست میگی باید ماند،بارها و بارها......................
تک خوانی ها گاهی ریتم تصنیف را زیباتر از همنوایی می سازد
فقط باید خواند و گفت و با نسل به هم ریخته ! ی مظلوم و بی پناه ! مهربان بود
سلام:
بله قبول دارم...
با سلام
ممنون از مطالبتون من برادر زاده شهید ناصر زگلکی هستم خیلی دوست داشتم اطلاعاتی از عموم داشته باشم ممنون که این اطلاعات رو به من دادید
سلام:
الهی شکر که رد پای ناصر همیشگی و جاوید شده...
از وقتی که کامنتت رو خوندم،تا الان حدود یک ساعت است که شوکه
شدم و خدا رو شکر میکنم که پیدات کردم.......
برادر زاده،سعی میکنم از همان مدت اندکی که در خدمت ناصر بودم،
که برای من و دوستام،به اندازه اقیانوسی از لطافت و نجابت و...بود،
برات بنویسم.
برام دعا کن...
عزیز بزرگوار شما باید برای امثال ما دعا بفرمائیدو این مطالب ارو برای پدر بزرگم(پدر ناصر) خواندم اشک در چشمانش حلقه زد و ....
باز هم تشکر از شما
عالییىییییییییییییییییییییییییییییی
سلام:
ممنونم...
اسامی که فراموش کردی ؛ البته بچه های کرمانشاه ( سیدحسین- ناصر-علی- سجاد- محمد- سهراب - مرتضی -خودم و مسعود از اهواز)
درسته،اسامی رو فراموش کردم،باید کمک کنی یادم بیاد،باشه؟