علی به بچه ها گفت: مواظب باشید صدای گریه اتان بلند نشود .
خودش اما بیش تر از همه بی تابی می کرد. اسماء آب ریخت ٬او فاطمه اش را غسل داد .
ام کلثوم ! زینب ! سکینه ! فضه ! حسن ! حسین ! بیایید با مادرتان خدا حافظی کنید که دیدار بعدی توی بهشت است.
بچه ها سرشان را گذاشتند روی سینه ی مادر شروع کردند به گریه.در همین لحظه دستهای فاطمه از کفن بیرون آمد و ناله ی پر مهرش شنیده شد ٬حسن و حسین را در بغل گرفت .
از آسمان ندا آمد :یا علی ! بچه ها را از مادرشان جدا کن .
ملائکه آسمان ها به گریه در آمدند....
کتاب مادر آفتاب
ایام سو گواری حضرت زهرا (س)بر دوست دارانش تسلیت باد
خیلی قشنگ بود...تسلیت.
سلام دوست عزیز
ممنون از حضورتون و محبتی که به من دارین
یا علی التماس دعا
سلام...
خوبین؟؟؟
خیلی وقته نیومده بودم وبلاگتون...
یعنی ادرس گم کرده بودم.شرمنده.تا اینکه تو ارشیو وبلاگم دوباره ادرستونو دیدم...
قول دادم بیام داستان گرد بادِخاموش و بخونم...تو دهنم بوده...امروز که اومدم از ارشیو استفاده کنم...قسمت های از داستان نبود...نمیدونم چرا ولی من پیداشون نکردم...گفته بودین قراره کتاب بشه!!!اگه چاپ شده اطلاع بدین حتما تهیه اش میکنم...
ممنون میشم اطلاع بدین...
موفق باشین...درپناه حق...
گل...
سلام دوست عزیز
ممنون که به یاد من بودی...
داستان گرد باد خاموش را تو آرشیو کلیک کن ٬انتهای صفحه شماره صفحه زده شده ۱۲۳۴۵۶
روی هر کدام از صفحه که کلیک کنی قسمتهای آن داستان می آید .
کتاب هم هنوز چاپ نشده .
باز هم ممنون از اینکه پیگیری میکنی....
سلام...
ممنون از توضیحتون...
گل...