هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

مرد باشیم!

روز دوشنبه (پریروز) ساعت یک ظهر در کنار تپه عربی در قصرشیرین بودم،سکوت سطح خاکی تپه ها و کوهها را گرفته بود ولی با دقت می شد صدای آنها یی را که روی تپه عربی نشسته بودند،شنید. لباسهای خاکی به تن داشتند و وقت غذا بود و تویوتای وانت حمل غذا آمده بود،هر کس کاسه ای یا بشقابی به دست داشت و از تپه سرازیر می شد تا غذای امروزش ،که شاید آخرین غذایش باشد را بگیرد. سر ظهر جشن خمپاره ها هم بود تا آن چند لقمه را برای آنان که دوستشان در کنارشان پرپر می شد،از مزه بیندازد.بچه های روی تپه های دلاوری و شیرودی و فریدی وسیلولری و روح الله و ..... همه این وضع را داشتند. دیده بان عراقی اینک روی سنگر دیده بانی اش نشسته، چون ترسی از بچه ها ندارد، و خمپاره های آتش باری خود را بر سر این سر تا پا خاک گرفته ها می ریزد. چه کسی غیر از ما آنها را در خاک، مدفون کرده؟ تا هر وقت دچار کم رنگی میشویم،فوتی بر تن زخمی آنان کنیم، خاکها کنار بروند و ما رنگ بگیریم!! ای وای بر ما که هیچ رنگ ثابتی نداریم، حتی کم رنگ!آن خاک روی چهره های بشاش، خاک معرفت و شناخت است که در بدترین شرایط، راه آسفالتی رستگاری را یافتند و رفتند ، نه خاک راه بی راه! دوباره نرویم تا پشت رنگ زیبای آنها موضع، بگیریم! خودمان کمی رنگ مردانگی بگیریم. امروز باید مرد باشیم............... محمد.

نظرات 2 + ارسال نظر
شهرام پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 08:32 ق.ظ

فراز پایانی زندگانی« ام ابیها»حضرت فاطمه (س) از بیان دکتر علی شریعتی:
فاطمه منبع الهام آزادی و حق‌خواهی و عدالت‌طلبی و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است
قلم - دکتر علی شریعتی، فراز پایانی زندگی سراسر پربار حضرت فاطمه (س) را به بهترین و زیباترین وجهی بیان کرده که قلم‌نیوز به مناسبت شهادت بانوی دوعالم در سوم جماد‌ی‌الثانی، آن را بازمنتشر می‌کند:

امروز سوم جماد‌ی‌الثانی است. سال یازدهم هجرت، سال وفات پدر . کودکانش را یکایک بوسید: حسن، هفت ساله، حسین، شش ساله، زینب، پنج ساله و ام کلثوم سه ساله. و اینک لحظه‌ی وداع با علی! چه دشوار است. اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر! فرستاد "ام رافع" بیاید، وی خدمتکار پیغمبر بود. از او خواست که:

- ای کنیز خدا، بر من آب بریز تا خود را شست‌وشو دهم. با دقت و آرامش شگفتی، غسل کرد و سپس جامه‌های نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده بود و سیاه پوشیده بود، پوشید، گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار او می‌رود.

به ام رافع گفت:

ـ بستر مرا در وسط اتاق بگستران.

آرام و سبکبار بر بستر خفت، رو به قبله کرد، در انتظار ماند.

لحظه‌ای گذشت و لحظاتی ...

ناگهان از خانه شیون برخاست.

پلک‌هایش را فروبست و چشم‌هایش را به روی محبوبش ـ که در انتظار او بود‌ ـ گشود.

شمعی از آتش و رنج، در خانه‌ علی خاموش شد و علی تنها ماند. با کودکانش.

از علی خواسته بود تا او را شب دفن کنند، گورش را کسی نشناسد، آن ...... از جنازه‌اش تشییع نکنند و علی چنین کرد.

اما کسی نمی‌داند که چگونه؟ و هنوز نمی‌داند کجا؟

در خانه‌اش؟ یا در بقیع؟ معلوم نیست.

و کجای بقیع؟ معلوم نیست.

آنچه معلوم است،‌ رنج علی است، امشب، بر گور فاطمه.

مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد.

و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه، بی‌پیغمبر، بی‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است.

ساعت‌ها است.

شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمه‌ی درد او را گوش می‌دهد، بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بی‌وفا و بدبخت، سکوت کرده‌اند، قبر‌های بیدار و خانه‌های خفته می‌شنوند.

نسیم نیمه شب کلماتی را که به سختی از جان علی برمی‌آید، از سر گور فاطمه به خانه‌ خاموش پیغمبر می‌برد:

ـ "بر تو، از من و از دخترت ـ که در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پیوست، سلام ای رسول خدا".

ـ "از سرگذشت عزیز تو ـ ای رسول خدا ـ شکیبایی من کاست و چالاکی من به ضعف گرایید. اما، در پی سهمگینی فراق تو و سختی مصیبت تو، مرا اکنون جای شکیب هست.

"من تو را در شکافته گورت خواباندم و در میانه‌ حلقوم و سینه من جان دادی، "انا لله و انا الیه راجعون".

ودیعه را بازگرداندند و گروگان را بگرفتند، اما اندوه من ابدی است و اما شبم بی‌خواب، تا آنگاه که خدا خانه‌ای را که تو در آن نشیمن داری، برایم برگزیند.

هم‌اکنون دخترت تو را خبر خواهد کرد که قوم تو بر ستمکاری در حق او همداستان شدند. به اصرار از او همه چیز را بپرس و سرگذشت را از او خبر گیر. اینها همه شد، با این که از عهد تو دیری نگذشته است و یاد تو از خاطر نرفته است.

بر هر دوی شما سلام. سلام وداع کنننده‌ای که نه خشمگین است، نه ملول.

لحظه‌ای سکوت نمود، خستگی یک عمر رنج را ناگهان در جانش احساس کرد. گویی با هر یک از این کلمات، که از عمق جانش کنده می‌شد ـ قطعه‌ای از هستی‌اش را از دست داده است.

درمانده و بیچاره بر جا مانده؛ نمی‌دانست چه کند؛ بماند؟ بازگردد؟ چگونه فاطمه را، این‌جا، تنها بگذارد، چگونه تنها به خانه برگردد؟ شهر، گویی دیوی است که در ظلمت زشت شب کمین کرده است. با هزاران توطئه و خیانت و بی‌شرمی انتظار او را می‌کشد.

و چگونه بماند؟ کودکان؟ مردم؟ حقیقت؟ مسؤولیت‌هایی که تنها چشم به راه اویند و رسالت سنگینی که بر آن پیمان بسته است؟

درد چندان سهمگین است که روح توانای او را بیچاره کرده است. نمی‌تواند تصمیم بگیرد، تردید جانش را آزار می‌دهد، برود؟ بماند؟

احساس می‌کند که از هر دو کار عاجز است، نمی‌داند که چه خواهد کرد؟

به فاطمه توضیح می‌دهد: "اگر از پیش تو بروم، نه از آن رو است که از ماندن نزد تو ملول گشته‌ام، و اگر همین جا ماندم، نه از آن رو است که به وعده‌ای که خدا به مردم صبور داده است بدگمان شده‌ام".

آنگاه برخاست، ایستاد، به خانه‌ پیغمبر رو کرد، با حالتی که در احساس نمی‌گنجید، گویی می‌خواست به او بگوید که این "ودیعه‌ی عزیز"ی را که به من سپرده‌ای، اکنون به سوی تو بازمی‌گردانم، سخنش را بشنو. از او بخواه، به اصرار بخواه تا برایت همه چیز را بگوید، تا آن‌چه را پس از تو دید یکایک برایت برشمارد.

فاطمه این‌چنین زیست و این‌چنین مرد و پس از مرگش زندگی دیگری را در تاریخ آغاز کرد. در چهره همه‌ ستمدیدگان ـ که بعدها در تاریخ اسلام بسیار شدند ـ هاله‌ای از فاطمه پیدا بود. غصب شدگان، پایمال شدگان و همه‌ قربانیان زور و فریب نام فاطمه را شعار خویش داشتند. یاد فاطمه، با عشق‌ها و عاطفه‌ها و ایمان‌های شگفت زنان و مردانی که در طول تاریخ اسلام برای آزادی و عدالت می‌جنگیدند، در توالی قرون، پرورش می‌یافت و در زیر تازیانه‌های بی‌رحم و خونین خلافت‌های جور و حکومت‌های بیداد و غصب، رشد می‌یافت و همه‌ دل‌های مجروح را لبریز می‌ساخت.

این است که همه جا در تاریخ ملت‌های مسلمان و توده‌های محروم در امت اسلامی، فاطمه منبع الهام آزادی و حق‌خواهی و عدالت‌طلبی و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است.

از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه، یک "زن" بود، آن‌چنان که اسلام می‌خواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر خود رسم کرده بود و او را در کوره‌های سختی و فقر و مبارزه و آموزش‌های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود.

وی در همه‌ی ابعاد گوناگون "زن بودن" نمونه شده بود.

مظهر یک "دختر"، در برابر پدرش.

مظهر یک "همسر" در برابر شویش.

مظهر یک "مادر" در برابر فرزندانش.

مظهر یک "زن مبارز و مسؤول" در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌اش.

وی خود یک "امام" است، یعنی یک نمونه‌ی مثالی، یک تیپ ایده‌آل برای زن، یک "اسوه"، یک "شاهد" برای هر زنی که می‌خواهد "شدن خویش" را خود انتخاب کند.

او با طفولیت شگفتش، با مبارزه‌ی مدامش در دو جبهه‌ی خارجی و داخلی، در خانه‌ی پدرش، خانه‌ی همسرش، در جامعه‌اش، در اندیشه و رفتار و زندگیش، "چگونه بودن" را به زن پاسخ می‌داد.

نمی‌دانم چه بگویم؟ بسیار گفتم و بسیار ناگفته ماند.

در میان همه جلوه‌های خیره کننده‌ روح بزرگ فاطمه، آنچه بیشتر از همه برای من شگفت‌انگیز است این است که فاطمه همسفر و همگام و هم‌پرواز روح عظیم علی است.

او در کنار علی تنها یک همسر نبود، که علی پس از او همسرانی دیگر نیز داشت. علی در او به دیده یک دوست، یک آشنای دردها و آرمان‌های بزرگش می‌نگریست و انیس خلوت بیکرانه و اسرارآمیزش و همدم تنهایی‌هایش.

این است که علی هم او را به گونه‌ دیگری می‌نگرد و هم فرزندان او را.

پس از فاطمه، علی همسرانی می‌گیرد و از آنان فرزندانی می‌یابد. اما از همان آغاز، فرزندان خویش را که از فاطمه بودند با فرزندان دیگرش جدا می‌کند. اینان را "بنی‌علی" می‌خواند و آنان را "بنی‌فاطمه".

شگفتا، در برابر پدر، آن هم علی، نسبت فرزند به مادر و پیغمبر نیز دیدیم که او را به گونه‌ی دیگر می‌بیند. از همه‌ی دخترانش تنها به او سخت می‌گیرد، از همه‌ تنها به او تکیه می‌کند. او را ـ در خردسالی ـ مخاطب دعوت بزرگ خویش می‌گیرد.

نمی‌دانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟

خواستم از "بوسوئه" تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لویی، از "مریم" سخن می‌گفت. گفت: هزار و هفتصد سال است که همه‌ سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده‌اند.

هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌های مریم را بیان کرده‌اند.

هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان در ستایش مریم همه‌ ذوق و قدرت خلاقه‌شان را به کار گرفته‌اند.

هزار و هفتصد سال است که همه‌ هنرمندان، چهره‌نگاران، پیکرسازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی‌های اعجاز‌گر کرده‌اند.

اما مجموعه‌ گفته‌ها و اندیشه‌ها و کوشش‌ها و هنرمندی‌های همه در طول این قرن‌های بسیار، به اندازه‌ این کلمه نتوانسته‌اند عظمت‌های مریم را بازگویند که: "مریم، مادر عیسی است".

و من خواستم با چنین شیوه‌ای از فاطمه بگویم. باز درماندم:

خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه‌ی بزرگ است.

دیدم فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد (ص) است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.

باز دیدم که فاطمه نیست.

نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.

فاطمه، فاطمه است.


شهرام پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 08:41 ق.ظ

میرحسین موسوی در بیانیه‌ای خطاب به حامیانش هشدار داد:
آرمانی جز رهروی درمسیر نورانی خاندان پیامبر(ص) نداریم/فریب کسانی که ازتصمیم ملت واهمه دارند رانخورید
قلم - مهندس میرحسین موسوی با تاکید بر اینکه آرمانی جز رهروی درمسیر نورانی خاندان پیامبر(ص) نداریم، رنگ سبز را نمادی از این آرمان خواند و با اشاره به تلاش عده‌ای برای هتک حرمت شعائر اسلامی، از حامیانش خواست هوشیاری خود را حفظ کنند.

به گزارش قلم‌نیوز، متن بیانیه مهندس موسوی به این شرح است:

"بسم‌الله الرحمن الرحیم
ایام عزاداری و سوگواری حضرت زهرا(س)، سرور زنان جهان فرا رسیده است؛ نور عصمت و خلاصه خلقت، مادر آب‌ها و آبروها، چشمه پاکی و پاکدامنی، بانویی که نامش یادآور حجاب است و یادآور سبزینگی و عفاف است. این روز عظیم را به تمامی پیروان اهل بیت رسالت (ص) تسلیت عرض می‌کنم و برای خود و آنان، توفیق رهروی در مسیر نورانی این خاندان آرزومندم.
ما و شما که امروز قدم در راه خدمت به نظام اسلامی گذاشته‌ایم، آرمانی جز رهروی در چنین مسیر پرافتخاری نداریم و رنگ سبزی که ما دوستداران عترت پیامبر (ص) به عنوان نشانه و پرچم برگزیده‌ایم، نمادی از این آرمان است. ما همه را به این رنگ که نماد عقلانیت دینی است دعوت می‌کنیم.
متاسفانه استقبال از این دعوت نگرانی‌هایی در برخی گروه‌ها ایجاد کرده است. اخباری به دست این جانب می رسد حاکی از تلاشی تکراری برای لکه‌دار کردن این دعوت با انجام حرکات طراحی شده است. پیش از این نمونه‌های معدودی از این سوءنیت مشاهده شده بود. اینک در سالروز عزای صدیقه کبری گویا کسانی استخدام شده‌اند تا به نام تبلیغ برای اینجانب به هتک حرمت از شائر اسلامی بپردازند و برای دعوت به صحنه‌سازی بزرگ، پیامک‌های جعلی به نام ستاد این جانب در سطح شهر تهران منتشر شده است. این اقدامی است که دوازده سال پیش نیز در عصر عاشورا اتفاق افتاد و بانیان خودسر آن بعدها رسوا شدند.

از حامیان خود می‌خواهم در صورت مواجهه با چنین صحنه‌های اطراف این افراد را خالی کنند و از کار آنان بیزاری بجویند. همچنین از آنان می‌خواهم هوشیاری خود را حفظ کنند تا در ایام باقیمانده تا انتخابات سرنوشت‌ساز پیش رو، فریب کسانی که از تصمیم ملت واهمه دارند را نخورند.

میرحسین موسوی"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد