حمید به حسین نگاهی کرد و گفت: «این دیگه چه وضعیه؟»
حسین متأثرتر از او شانهای بالا انداخت.
- نمیدونم. تا حالا اینجوریشو ندیده بودم.
- فکر میکنی چرا این زنها به این جاها کشیده شدن؟ مقصر کیه؟
- هر کسی به نوعی میتونه مقصر باشه، خانواده، جامعه، خودشون، همه دخیلن.
- کاش میشد یه کاری کنیم. بد جور حالم گرفته شد.
- منم همینطور. حالا گزارش و فیلم هست دیگه اید یه مقاله درست و حسابی تهیه کنیم بدیم مقامات بالا، بلکه یه راه چارهای پیدا کنن.
- خوب شد محمد نبود، وگرنه بدجور داغون میشد.
- آره. ولی باید بفرستیم دنبالش. اون میتونه کمک کنه. تحلیلای جالبی داره.
- موافقم. حالا دیگه بریم حسین، که خیلی کار داریم.
گروه عملیاتی ساختمان را ترک کردند و تمام مدت برسام از لای در آنها را میپایید. از اینکه میدید آن باند ف ساد متلاشی شده خوشحال بود، ولی از کجا معلوم فقط همان یکی باشد. در را بیصدا بست و تکیه داد به آن. مدتی در همان وضع ماند. هزاران فکر و خیال به سراغش آمده بود. دوست داشت کاری انجام دهد؛ اما نمیدانست به چه کسی باید مراجعه کند. او تا صبح نخوابید و تمام مدت در آپارتمانش قدم زد و فکر کرد.
نزدیکیهای صبح از فرط خستگی روی یکی از کاناپهها افتاد و به خواب عمیقی فرو رفت.
ادامه دارد....
چرا این زنها به این جاها کشیده شدن؟ مقصر کیه؟
فقر جامعه و دور شدن دولتمردان از مردم.