هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

گردباد خاموش۲۵

شهردار نفسی به راحتی کشید:

-       خب این خوبه. چون قرار نیس بزنیم چشمم کور کنیم.

فرماندار گفت: «شرایط سنی واسشون داری یا...»

-       بله، سنین بین سیزده تا بیست ساله.

-       اون وقت از کجا تأمین مالی می‌شین؟

سؤال فرماندار بسیار درست و غافلگیرکننده بود. محمد مبهوت به او نگاه کرد. او سؤالی را مطرح کرده بود که محمد در طرحش هیچ جایی برایش در نظر نگرفته بود. کمی لب‌ها را به دندان گزید و نگاهی به رییس کل کرد. او به دادش رسید.

-    خب آقایون،‌ اینجا دولت موظفه که بخشی از کمک‌های مالی رو به عهده بگیره، بقیه‌شم می‌تونه کمک‌های شخصی مردم و خودمون باشه. ولی باید انجام بشه چون طرح جامعیه و با همفکری خودمون می‌تونه بسیار موفق باشه.

همه حرف‌های او را تأیید کردند و محمد نفسی به راحتی کشید. رییس کل ادامه داد:

-    یه همچین طرحی جای دیگه زیر نظر آقای رفیق‌زاده داره انجام می‌شه، می‌تونیم چم و خم کار رو ازشون بپرسیم یا اصلاً بشیم زیرمجموعة اونا. چطوره؟

همه موافقیت کردند و ساعت‌ها بحثشان در مورد همکاری با بنیاد حمایت و هدایت اسلامی و این‌که یکی از شعبه‌های همین بنیاد باشند ادامه پیدا کرد.

پس از پایان جلسه، محمد خسته و بی‌رمق از اتاق خارج شد، آرام چرخ‌های ویلچیرش را به حرکت درآورد. در افکار خود بود که حمید با وضعی آشفته جلویش ظاهر شد.

-       چطوری محمد؟

-       خوبم. تو چته؟ چی شده؟ چرا اینقدر داغونی؟

حمید با خشم نفس عمیقی کشید.

-       هیچی بابا، نمی‌خوان مجوز پخش سراسری فیلممونو بدن.

-       اِ، چرا؟

-       نمی‌دونم، می‌گن بدآموزی داره.

محمد خنده‌اش گرفت.

- چی؟ بدآموزی دیگه چیه؟ این‌که به خانواده‌ها هشدار داده بشه مراقب بچه‌هاشون باشن بدآموزیه؟

-       چه می‌دونم. اعصابم به هم ریخته‌س. چقدر زحمت کشیدیم، یادته؟

-       آره بابا. عیب نداره، حالا خودتو این‌قدر ناراحت نکن، بالاخره پخشش می‌کنن.

-    نه. تصمیمشونو گرفتن. قرار شده فقط سی‌دی کنن بین فرهنگیا و قشر معلم پخش کنن تا اونا بتونن رو خانواده‌ها کار کنن.

-    اینم بد نیست. یعنی از هیچی بهتره. حتی اگه با این فیلم یه عده کمی هم متوجه بشن زحمت‌های ما هدر نرفته.

حمید با حسرت گفت: «آره، ولی حیف! راستی تو چی کار کردی؟»

-    تا حدودی قانعشون کردیم. حالا مونده یه سری تحقیقات دیگه، چون مشکل مالی داریم. باید نظر یه سری آدمای بانفوذ رو جذب کنیم.

-       خوبه. اگه کاری از منم برمیاد، بگو.

-       حتماً ما که همیشه کارامون رو دوش توئه!

حمید با تمسخر گفت: «خودتو لوس نکن، ما فقط وظیفمونو انجام می‌دیم.»

 تب داشتن جایی برای نگهداری دختران فراری و سروسامان دادن به آنها یک لحظه هم در محمد فروکش نمی‌کرد. او اینک به مراحل خوبی رسیده بود و دوست داشت نتایج بهتر از آن نصیبش شود.

فرماندار، شهردار............. و محمد ملاقاتی را با آقای رفیق‌زاده، رییس وقت بنیاد حمایت و هدایت اسلامی ترتیب دادند.

تا شروع جلسه هرکس کاری انجام می‌داد، گاهی تکه‌ای به هم می‌انداختند و همه می‌خندیدند و گاهی کاملاً جدی در مورد مسئله‌ای صحبت می‌کردند.

بالاخره صحبت‌های اصلی شروع شد. آقای رفیق‌زاده طرح پیشنهادی را با دقت مرور کرد و اگر جایی نیاز به توضیح داشت از محمد می‌پرسید و پس از اتمام آن متفکرانه گفت: «خب این خیلی خوبه. فقط می‌خواین چه جوری کار رو پیش ببرین؟»

محمد گفت: «مشکلمون، مشکل مالیه. فقط همین، نمی‌دونیم چه جوری جورش کنیم.»

-       شما مسلماً نمی‌تونین، چون خرج و مخارجش خیلی زیاده، باید فکر اساسی کنید.

رییس کل  گفت: «مثلاً چی؟»

-       این‌که شما باید یه هیئت امنا داشته باشین.

محمد گفت: «به چه شکل و چه کسانی باشن؟»

-    ببینید آقایون، همین کسانی که اینجا هستن، شما که متولی شهر هستین. ضمناً بعد از این‌که از این شغل کنار برین، هر شخص دیگه‌ای جای شما بیاد موظفه این کار رو ادامه بده، پس این هیئت امنا به شغل شما نسبت داده می‌شه، نه به شخص شما. بعد که شما ثبت شدین از جاهای مختلف می‌تونین کمک مالی بگیرین، همه مردم خیّر حاضرن به اینجور جاها و کارها کمک کنن.

محمد گفت: «الان کجا باید بریم ثبتش کنیم؟»

رفیق‌زاده کمی فکر کرد:

-    اصلاً برای شروع یه کاری می‌کنیم. شما بیاین بشین زیرمجموعه بنیاد ما تو شهر خودتون، تا ما هم بتونیم به شما کمک مالی کنیم، در ضمن یه وقتایی که جا نداشتیم بچه‌ها رو بفرستیم پیش شما. چون اینطور که من می‌بینم توی این طرح تقریباً همه چیز به جا عنوان شده و جانب همه چیز رو رعایت کردین، در واقع شما یه جورایی می‌تونین به ما هم کمک بدین.

ادامه دارد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد