هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

چنگوله ۳

...تقدیم به دوستان خوبم که همواره با نظراتشون،و تشویقهای آنهاست که

میتوانم بنویسم....


در منطقه عملیات خیبر، محمد و دوستانش،مستقر شدند وغلام و محسن و رضا،به داخل

جزیره مجنون رفتند،ابراهیم و محمد و بقیه بچه ها هم در اسکله شهید بقایی،داخل چند

سنگر ماندند تا تکلیف ورودشان به عملیات مشخص شود،کار عملیات خیبر در جزیره هنوز

تمام نشده بود و دشمن پاتکهای شدیدی را انجام می داد تا جزیره را پس بگیرد...

روزها بچه های شناسایی هم با قایق سواری،که پدیده جدیدی در جنگ بود،خود را مشغول

می کردند،از بین بچه ها کسی که فقط برای غذا خوردن از آب بیرون می آمد،ابراهیم بود.

ابراهیم قایق را کامل یاد گرفت،و بچه ها را میبرد داخل حاشیه های هور،و بعضی وقتها آنها

را به آب می انداخت و بر می گشت،وقتی هم محمد از او سوال می کرد ،:پس بقیه را

چکار کردی؟می گفت:کرایه ندادن و من هم انداختمشون تو آب !شاید اگر شوخیهای ابراهیم

نبود،شیطنتهای عباس قریشی نبود،تحمل آن وضعیت بسیار سخت می شد،روحیه بچه ها

به خاطر اینکه اجازه شرکت در عملیات را نداشتند،پایین آمده بود...

بالاخره از همه خطرات و بمبارنهای دشمن و ... نجات یافته بودند و حالا می خواستند در یک

عملیات شرکت کنند،که آرزوی همه رزمندگان بود،ولی به خاطر حساسیت کارشان،آنها

اجازه ورود به منطقه درگیری را نداشتند و باید برای جایگزینی نیروهای اطلاعات و عملیات

آماده می بودند،نه اینکه مثل یک نیروی پیاده،فقط در جنگ شرکت کنند !

و تحمل این امر ساده نبود....


بعد از چند روز غلام و محسن و رضا از خط برگشتند و به سنگر نیروها آمدند و غلام از محمد

خواست تا نیروها را به چنگوله برگرداند!و گفت که خودش باید در کنار برادر همت،فرمانده

لشکر ۲۷،بماند،چون منطقه حساس بود و از طرفی هم دشمن در چنگوله اقداماتی

را برای بازپس گیری انجام داده بود و خطر از دست رفتن بلندیهای والفجر۵ می رفت و...


گفتن این مطلب به بچه ها راحت نبود،همه با اشتیاق آمده بودند،و حالا باید دوباره آنها

را برگردانند...!هر طور بود محمد با بچه ها صحبت کرد و انها را متقاعد کرد که برگردند به

چنگوله در منطقه جبهه های میانی.صبح همه آماده شدند تا سوار اتومبیلها بشوند،که

یکی دو تا از بچه ها آمدند و گفتند،:خودشان میتوانند در عملیات شرکت کنند،و نمیخواهند

دوباره برگردند به چنگوله،ناصر زگلکی و حسن حیدری هم بین آنها بودند و محمد نتوانست

آنها را راضی کند،حق داشتند بالاخره تحمل از دست دادن دوستان و بچه محلها و...

برایشان سخت بود،به خصوص که در آن چند روز ناصر بیشتر دوستان تخریبچی اش را

می دید که به خط می روند و برنمی گردند!ناصر زگلکی از تخریبچی های زبده لشکر۲۷

بود که برای آموزش و باز کردن معابر سخت به جمع نیروهای شناسایی آمده بود،خلاصه

ناصر و حسن ماندند و همانجا از همه حلالیت طلبیدند و رفتند و رفتند،بعدها معلوم شد

که ناصر در میان میدان مین،هنگام خنثی سازی در یکی از شبهای عملیات در طلائیه،

بر اثر اصابت خمپاره و انفجار چند مین،به شهادت رسیده و حسن هم در همان شبها به

نحو دیگری،پروازش را آغاز کرده.........

همه سوار شدند و حرکت کردند،دستور غلام صریح و روشن بود،بروید چنگوله به شما

بیشتر نیاز دارد...

عصر همان روز به چنگوله رسیدند و در همان خانه روستایی که قبلا استقرار داشتند،

ماندند و صبح روز بعد هم هماهنگیهای لازم را برای دانستن آخرین اطلاعات و اخبار

و وضعیت خط،انجام گرفت و ظهر همه سوار شدند تا بروند و خط را ببینند و هر جایی

که لازم بود،تقویت شود و اقدامات شناسایی هم صورت پذیرد،با این وصف،هر کس

فقط یک کلاشینکف برداشت،حتی بعضی ها خشابهای اضافی هم برنداشتند،فقط

عباس قریشی و عباس بخشی و چند نفر دیگر که تجهیزاتشان در دسترس بود،

سریع به خود بستند و سوار ماشین شدند و رفتند به سمت خط مقدم...

 کمی که از روستای چنگوله دور شدند،محمد احساس کرد وضعیت عادی نیست!

بعد از این همه روز که از عملیات گذشته،اینهمه آتش روی جاده طبیعی نبود،محسن

و ابراهیم هم که پشت تویوتا بودند،همین را فهمیدند که احتمالا دشمن امشب،به

منطقه حمله می کند !برای همین سرعت ماشینها بیشتر شد،تا جایی که میشد با

اتومبیل رفتند و سپس پیاده به سمت خط و ارتفاعات تپه ای مانند آن،دویدند که در

همین بین حنیف شروع به خواندن سرود و شعار کرد،بچه ها هنوز از هیچ چیز خبر

نداشتند،و با شعار ماشااله-حزب اله با صدای بلند به سمت خط می دویدند...

دشمن تا چند متری کانال احداثی نیروهای خودی بر روی تپه آمده بود و آخرین مقاومتها

 نیز تقریبا انجام شده بود و شاید در ظرف چند دقیقه دیگر،دشمن وارد کانال می شد!

یکباره صدای آن ۱۶ نفر در فضا پیچید،و از آنجا که خداوند می خواست،

دقیقا در پر فشارترین محل خط تیپ نبی اکرم(ص) بچه ها وارد شدند و بلا فاصله وارد کانال

و از آنجا به سمت دشمن شلیک را آغاز کردند،نیروهای تیپ که روزها از محل پاسداری

کرده بودند،خسته و زخمی و شهید داده و روحیه بالایی نداشته و در حال اضمحلال بودند

که با شعار بچه ها روحیه گرفتند و زخمی ها هم بلند شدند و با کلاش به سمت دشمن

تیر اندازی می کردند...

محمد و محسن و حنیف از قسمت وسط ،عباس قریشی و چند نفر دیگر از سمت چپ

گروهی هم با ابراهیم درون کانال،برای تامین بچه ها ماندند و بقیه از کانال بیرون و به

سمت عراقیها،حمله ورشدند،جنگ تن به تن شده بود و فاصله فقط چند متر بود و هر

کس زودتر می زد،برنده بود و غفلت،باعث اصابت تیر می شد،در آن بین محسن یک

آرپی جی پیدا کرد که ترکش خورده بود،وچند گلوله ضد نفر هم کنارش بود،محسن

آرپی جی را مسلح کرد و شلیک کرد به سمت دشمن،ولی چون لوله اش کج بود،درست

به هدف نخورد،هلی کوپتر عراقیها که از بالا عملیاتشان را هدایت می کرد ،به سمت

بچه ها آمد که محسن با همان آرپی جی خراب!باله عقب آن را زد و هلی کوپتر رفت

و در جاده پشت خط دشمن نشست و آتش گرفت،حنیف هم یک بلوز قهوه ای به تن

داشت ،و برای اینکه مثل سیبل مورد اصابت تیرهای دشمن قرار نگیرد،محمد به او گفت

بلوزت را در بیار،تابلویی!!حنیف لباس تیره اش را در آورد،حالا لخت شده بود و با بدن

ورزیده و قوی اش مهمات می آورد و به تامین بچه ها کمک می کرد،دوباره محمد و محسن

با خنده به او گفتند،لباست رابپوش،چون حالا خودی ها اشتباها به جای اسرای عراقی،

 تو را می زنند و در بین آن درگیری و صداهای مهیب،حنیف و محسن و قاسم و محمد،

دست از شوخی بر نمی داشتند،البته هنگام خروج از کانال و حمله به دشمن درگیری

لفظی کوچکی هم بین محمد و ابراهیم پیش آمد محمد خواست که از کانال بالا و به

بیرون برود،که ابراهیم لباس او را کشید و گفت:تو مثلا مسئول این بچه هایی کجا میری؟!

و محمد گفته بود،من و تو فرقی نداریم تو بمون من میرم،ابراهیم هم عصبانی شد

و تفنگشو کوبید تو کانال،ولی محمد با خنده پرید بیرون و ابراهیم هم دید که حرفش

اثری نداره،بی خیال شد و به کارش ادامه داد...

در گیری بین نیروهای خط و بچه های شناسایی ،با عراقیها ادامه داشت و دشمن

قدم به قدم با دادن تلفات عقب نشینی می کرد،تا عصر که خورشید کم کم در زاویه

شامگاهی قرار می گرفت،درگیریها به تدریج کم و کمتر شد و این آخرین پاتک دشمن

در منطقه ارتفاعات والفجر۵ بود واز آن تاریخ به بعد خط تثبیت شد،نیروهای کماندوئی

عراق که کشته شده بودند ،دلیل مهم بودن این پاتک برای دشمن بود،...

با فرو نشستننسبی آتش،محمد دنبال بچه می گشت و یکی یکی آنها پیدایشان

شد،سر و کله عباس قریشی،از یک سو و عباس پناهدار و حسین و دیگران هم یکی

پس از دیگری پیدایشان شد ،یک تیر به نارنجک قریشی خورده بود و در کمال

نا باوری،نارنجک از وسط نصف شده و خوشبختانه،منفجر نشده بود و عباس بخشی

هم از ناحیه زانوهایش،تیر خورده بود و به عقب منتقل شده بود،بقیه با مختصر

جراحاتی،سالم بودند،محمد همه را سوار ماشینها کرد،به سمت روستای چنگوله

رفتند و خودش دنبال اورژانسی می گشت،که عباس بخشی را به آنجا برده بودند،

همینطور پشت یک آمبولانس رفت و رفت تا به اورژانس تیپ انصار همدان رسید،

با خود گفت ،حالا که داخل می روم ،مجروحین این آمبولانس را هم کمک کنم،در عقب

آمبولانس را باز کرد و صحنه عجیبی را دید که اصلا انتظارش را نداشت،آقا مهدی

شرع پسند،معاون ناصح(فرمانده تیپ نبی اکرم) طی این پاتک شهید شده و به خواب

آرامی فرو رفته بود،هیچکس هم از امدادگران او را نمی شناخت،محمد سریع نقشه

و مدارک داخل جیب آقا مهدی را بیرون آورد و مشخصات او را به برادران تعاون داد،و

خودش به قرارگاه تیپ نبی اکرم رفت،در بین راه،یاد روزهایی افتاد که در کرج در کنار

اقا مهدی شرع پسند،به نیروهای بسیج،آموزش می داد،به روزی که می خواست

به جبهه اعزام شود(سال۵۹)ولی کج اندیشانی که در سپاه نفوذ کرده بودند،به او

تهمت طرفداری از جنبش مسلمانان مبارز!را زده بودند وآقا مهدی،تنها کسی بود

که مثل کوه پشت محمد ایستاد و روزهای زیاد دیگر.....

اشک  روی گونه های محمد بند نمی آمد،نمی دانست چگونه این خبر را به

دوستانش در قرارگاه بدهد،وارد  قرارگاه تاکتیکی تیپ شد، کریم آخوندی،

اولین کسی بود که محمد را دید و پرسید،چه شده؟محمد جریان را گفت و او دیوانه وار

اشک ریخت و گریه کرد،محمد قبل از اینکه به ناصح خبر را بدهد به سراغ یداله کلهر

رفت، با خودش گفت او کمتر احساساتی است و این مصیبت را تحمل می کند!

وقتی خبر را به کلهر گفت،او هم زانوهایش سست شد و به زمین نشست و سر

خود را گرفت ... وکسی را نیافت که یارای گفتن خبر شهادت مهدی ، به ناصح را

داشته باشد،خودش رفت داخل سنگر فرماندهی و ناصح را بغل کرد و از اوضاع

پاتک دشمن گفت و در خاتمه خبر را داد.....

آقا مهدی شرع پسند،محور مبارزات قبل و حین انقلاب در کرج،از موسسین سپاه

کرج و بزرگ مردی بود که در تمام دوران جنگ کردستان عاشقانه در خدمت بود و هیچگاه

کسی عصبانیت و پرخاش او را ندید،او مایه دلگرمی نیروهای اعزامی از کرج بود

که در جریان دفع پاتک دشمن در چنگوله،در زمره شهدا قرار گرفت.....

روحش شاد باد...........................................................................................




در مورد آقا مهدی سال گذشته مطلبی در همین وبلاگ آورده ام که امیدوارم توانسته

باشم مقدار ناچیزی از حق وی را ادا کرده باشم.

 

نظرات 17 + ارسال نظر
علی نیک بخت جمعه 3 تیر 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

محمد آقا سلام
(دلمان را شاد کردی با نوشتنت)
ولی خاطراتی که مینویسی من را به شدت آزار میدهد.آخر داستانات همش یکی دوتایی میمیرند یا به قول شما شهید میشوند.
عجب روزگار بدیه گاهی میشینم فکر میکنم به اینکه دوستان دور برم بمیرند اصلا نمی تونم حتی فکرش رو بکنم.
جنگ تا حد زیادی عاطفه را در شما سرکوب کرده. یا چیزه دیگری شده که مثل منی قدرت درک آن را ندارد.
احنمالا به هر حال آیندگان قدرت درک این نوشته ها را نداشته باشند.
گفته ها ونوشتهای شما تبدیل به افسانه میشود.
کلا دم شما گرم با این حال لطفا بازهم بنویس.

سلام:
یادت باشه،برای ما دفاع مقدس،بوده و من نمی خوام رمانتیک،
بنویسم !فقط واقعیتها را می گم...قضاوت با خوانندگان،که ما
عطوفت دازیم،یا نه !!!
ممنون از نظرت.

سهبا شنبه 4 تیر 1390 ساعت 12:59 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام برادر بزرگوار . وقتتان بخیر . رسیدنتان هم به همچنین . هر چند من ناقابل بی سعادت ، باز به بودنتان نرسیدم و شما هم که احتمالا باز رفتید تا سفر مکه ای دیگر ....
اما راجع به نوشته های زیبایتان و دردها و شادیهای این بار سخن نمی توانم بگویم . نه سخن و نه سکوت ، گاهی هیچکدام یارای بیان احساس را ندارند بزرگوار . می گذارم که بگذرد ...

دو سه روزی نبودم . بی پاسخی کامنتها را به حساب دسترسی نداشتن به شبکه بگذارید . ممنون از لطفتان . لطفا این بار غیبت کبری نفرمایید !

سلام:
خواهر گرامی:امید خواندن و دیدن شمایان،نمی گذارد که بروم...
همیشه در کنار گوشه های مجاز ! هستم،به امید نوشتن ایده های
مجاز !!!!!

ثنائی فر سه‌شنبه 7 تیر 1390 ساعت 06:37 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

عالی بود
یادشان بخیر روحشان شاد باد که هست مطمئنا
غرق می شوم وقتی می خوانم می سوزم وقتی حس می کنم و احساس نیاز به همان حریر هایی که دوستشان دارم و می طلبمشان و اگر نباشند و نیایند...
سلام بسیار زیبا بود بزرگوار

سلام:
به زیبایی نوشته های شما که نمیشه ! عمرا !!!

سحر چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 04:08 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سلام ..خیلی وقته اینجا نیومدم ..خوبین ؟
دادن خبر شهادت ..هم افتخاره ..هم سخت

سلام:
سحر جان دست رو دلم نذار....!!!

ثنائی فر شنبه 11 تیر 1390 ساعت 07:18 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

ببخشید شما جناب آقای محمد رضا مهین خاکی رو ندیدید؟
خیلی وقته نیستن نگران شدیم
سلام برسانیدشان

سلام:
رضا نداریم !!!

سعید یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 09:10 ق.ظ

سلام ،
حنیف،بهرام، رضا، مجید، عباس ،محمد ، ابراهیم ،محسن و صدها عزیز دیگر مصادیق مومنینی بودند که با خلوص نیت و پرهیز از دنیا و مفاسدش به جایی رسیده بودند که قدرشان از کعبه افزون تر بود و چه سعادتی نصیب من شده بود که روزهایی از عمرم را در کنارشان گذراندم تا روحم را با یاد لذت بخش همجواری آن ملکوتیان در این روزگاران صفا دهم.

خدا به شما سلامت و طول عمر عطا کند.

کوچک شما سعید

سلام:
شما بزرگید..........

سهبا یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام بزرگوار . باز هم امدم و باز هم سرم خورد به دیوارنوشته وبلاگتان : تا اطلاع ثانوی نیستم ...
می دانم سروکار داشتن با گلها و گیاهان و جانورانی جدا از انسان ، گاه بسیار آسانتر است .... اما گاهی نگاهی بزرگوار ....

عازم سفرم ... اگر برگشتم که باز مزاحمت هایم فراوان خواهد بود ...

بر می گردی، باید برگردی....
سلام:!!!

مریم غمگین پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام پدر عزیز!
چرا اینقدر دوری مهربان که انگار همین نزدیک هستی
من چرا نگران نبودنت شده ام وقتی همین جا هستی؟!!
وای بازم که غیبت دارین
نکنه خدایی نکرده مشکلی براتون پیش اومده؟
من که خیلی دلواپسم
زودی یه خبر بهم بدین
فعلا یا علی مدد

سلام مریم جان:
من همینجام،نترس بادمجان (باد نجان) بم،آفت نداره !!!!
مگر زلزله !!!که بمیش،غوغا می کنه !!
من در خدمتم....

احسان زگلکی شنبه 18 تیر 1390 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام بزرگوار
ممنون از مطالب قشنگتون، باعث شدین اشک در چشمانم حلقه بزند. وقتی از رشادت ها و نحوه شهادت عمویم نوشتی احساس غرور بی وصفی سراسر وجودم را گرفت . انشا... که سلامتی و عزت داشته باشید

سلام:احسان جان:
من لایق وصف جمال و کمالات ناصر عزیز ،نیستم...
و اینکه ناصر و ناصر ها،آنقدر که در جنگ دلاور بودند،در زمانهایی
که درگیری نبود،هم افتاده و سر به زیر بودند،طوری که اصلا باور
نمی کردی،این همان دلاوری است که دیشب زیر پای عراقیها با
رشادت سیمهای خاردار را میبرید و از آن می گذشت،و میدان مین
خنثی می کرد....
تا نبودی در بین آنها،درک کامل،قدری مشکل است،ولی امکان پذیر
است،خواندن خاطرات آنها کمک زیادی به ما میکند.
دوستدارت،محمد.

مسعود دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 02:28 ق.ظ

دوست عزیز
خانواده شرع پسند همشون مظلوم بودند و مهربان.
از پدر بزرگوارشون گرفته تا همین اقا مهدوی و آقا جعفر و آقا مجید.
از مظلومیتشون هم بگو مخصوصا زمانیکه بعضی ا ز خدا بیخبرها در تیر ماه سال ۶۸ تابلوی عزیزش را از سر در پادگان سپاه پایین آوردندو روی نام عزیزش در تابلوی خیابان بهار رنگ پاشیدند و حسابی از خجالت پدر و برادر شجاعش در آمدند.
چرا هیچکس از معلم واقعی اخلاق و آزادگی عبدالمجید شرع پسند یاد نمیکنه که چه مظلومانه بخاطر گفتن حقایق توسط کروبی از مجلس اخراج شد؟
ما عادت کرده ایم که هر رقت کسی رفت برامون عزیز بشه.
آقا مجید برادر آقا مهدی هنوز زنده است و نفس میکشه و مردم کرج با ید سالهای سال مدیون این مرد شجاع باشن.

سلام:
راست میگی داداش،!!
همه کسانی که یه سر و گردن از بقیه بلند ترن،آماج حمله کوتوله ها
قرار میگیرن،این نه در سالهای اخیر،که در طول تاریخ همواره به چشم
می خوره...
خانواده شرع پسند،واقعا شرع را پسندیده و تاوان مسلمانی خود را
نیز دادند....
و متاسفانه یک روز آنها را در اوج، و یک روز،با پاشیدن رنگ
و زدن سنگ...
من با مجید ،کردستان بودم و با مهدی در سپاه و در دفاع
و خوب میشناسمشون...



ولی خدا همیشه هست.......

مسعود چهارشنبه 16 شهریور 1390 ساعت 02:18 ق.ظ

ممنون از پاسخ و شجاعت شما
فکر نمی کردم نظر من را در مورد آقا مجید روس سایت بگذارید و این نشان از شجاعت شما و واقع نگری شما دارد. بخدا هر وقت یاد واقعه تیر ۶۸ می افتم نا خدا گاه بغض گلویم را میگیرد. آقا مجید یه جواهر بود که قدرش را ندانستیم . جدا از مسائل سیاسی برای من که آنزمان دانش آموز دبیرستانی بودم یک الگوی تمام عیار بود و هست. سکوتش دل آدم رو بدرد میاره. مگه میشه آدم عاشق آقا مهدی باشه آقا مجید رو دوست نداشته باشه. زانی که نماینده بود با یه موتور هوندا ۱۲۵ در شهر تردد میکرد. آقایون امروز در مجلس حرفهایی خیلیبدتر و تند تر از حرفهای اقا مجید نثار نظام میکنن ولی هیچکس بهشون هیچی نمی گه مگه آقا مجید اونروز چی گفت که آقای کروبی و هاشمی با این اسطوره اخلاق اینطوری رفتار کردند. شما درست میگین خدا همیشه هست و الان خوب داره حقشونو میدهو ای کاش میشد یجوری از آقا مجید دلجویی کرد. اونهایی که اون روز دنبال حاج آقا بخشی راه افتادن و مرگ بر منافق میگفتن و رو اسم اقا مهدی رنگ پاشیدن حالا کجان.
میدونم که دل اغلب بچه قدیمیهای جبهه سپاه و بسیج با آقا مجیده. اما نمیدونم چرا هیچکس جرات حتی آوردن اسم آقا مجید و نداره .

احسان یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 01:22 ق.ظ

آقا چه عجب یه جایی پیدا شد که در کنار اسم آقا مهدی اسمی از عبدالمجید هم آوردند.
روزگار غریبیست من کلاس سوم راهنمایی بودم آقا مجید در یک جدال نابرابر با یک روحانی بنام ابوالفضل شفاهی که از امام جمعه گرفته تا جامعه روحانیت مبارز و .... طرفدارش بودند پیروز و سربلند بیرون آمد. بچه بسیجیها و خاک خورده ها همانطور که دست به یکی کردند و آقای احمدی نژاد و رئیس جمهور کردند آن سالها عبدالمجید شرع پسند رو بعنوان نماینده انتخاب کردند. نه بخاطر برادران شهیدش که بخاطر وارستگی و مهربانیهاش. هیچوقت از اسم بزرگ آقا مهدی سو استفاده نکرد. کاری که امروز بعضیها برای پست و مقام و وزارت از اسم برادرشون (سردار حاج احمد آجرلو) هزینه کردند.
آقا مجید پیرو واقعی امام بود بخاطر همین وقتی امام فوت کرد و دید بعضی از آقایون در نبود امام دارن قانون اساسی رو عوض میکنن و برای خودشون جولان میدن طاقت نیاورد و اعتراض کرد.
آقا محمد عزیز
برای نسل امروز یادآوری نام عبدالمجید از آقا مهدی واجب تره
آقا مهدی رو همه میشناسن اما برای نسل دیروز و نسل امروز یه سوال مهم در جریان استعفای نماینده شجاع خودشون باقی مونده آقا محمد اگر میتونی جواب بده؟
ما چطور ادعا میکنم که پیرو حکومت عدل علی هستیم اما نمیتونیم این عدل رو در جامعه پیاده کنیم ؟
آیا علی (ع) هم با مخالفین خود همین کاری میکرد که آنروز نمایندگان مجلس با عبدالمجید کردند؟
مگه مجید چی گفته بود؟ اون دچار ابهام شده بود اگر درست میگفت که همه باید دست در دست هم نظام رو اصلاح میکردیم اگر هم دچار ابهام شده بود و نادرست میگفت که باید او را قانع میکردیم و آقی کروبی و رفسنجانی به ثواب کارهایشان ثواب ارشاد یک نماینده هم اضافه می شد اما یادآوری واقعه آنروزها دل هر آدمی را به درد می آورد. خدا نگذرد از کسانی که مردم کرج را از وجود آقا مجید بی بهره کردند. اون دوست عزیز راست گفت حاج آقابخشی راه افتاد و دنبال خودش یه سری ادم راه انداخت با شعار مرگ بر منافق رو اسم خیابان شهید مهدی شرع پسند رنگ پاشیدند و اسم پادگان سپاه رو یک شبه میخواستند عوض کنند. اینهم اضافه کنید که تمتم ادارت کرج رو یک روز تعطیل کردند تا در راهپیمایی برائت از شرع پسند شرکت کنند.
امیدوارم آقا مجید از گناهشون بگذره . نمیدونم الان کجاست ولی هرجا باشه یادش گرامی و نامش جاوید. دل خیلیها براش تنگ شده.

سلام:
مجید... و مجید....
چند وقت پیش در مراسم خاک سپاری پدر شهید کیانی مهر،دیدمش
و یاد ایام گذشته در کردستان و اون دوران تکرار نشدنی را می کردیم.
آره داداش،مجید را امروز باید شناخت و مراقب خائنین هم بود...
من به اشخاص کاری ندارم،ولی با فرهنگ بت پرستی و بت شکنی !
زیاد کار دارم !!!
ما مردم این سرزمین،یک نفرا یا آنقدر بالا میبریم که خودش سرش
گیج میره و یا آنقدر مورد هجمه قرارش میدهیم،که دق دلیمان !خالی
شود،نمونه های این حرف هم زیاد است...
امروز که آدمای دلسوز،یا منزوی شدند و یا بایکوت شدند و یا در زندان
هستند،باید قدر آنهایی را که داریم را بدونیم......

رزمنده قدیمی پنج‌شنبه 31 شهریور 1390 ساعت 08:41 ق.ظ

یاد باد آن روزگاران یاد باد
بیاد تمام بچه های قدیمی و سپاه
بیاد شهدای عزیز کرج بویژه گردان علی اکبر
بیاد بچه های خونگرم و صمیمی لشگر ده حضرت سیدالشهدا
بیاد بچه های بی ریای چهارصد دستگاه و دولت آباد
بیاد امام راحلمان
و بیاد آقا مهدی شرع پسند(سمبل رشادت) و برادر عزیزش عبدالمجید شرع پسند (سمبل شجاعت)

و درود بر شما محمد آقای عزیز که فرصتی ایجاد کردی تا به بهانه آقا مهدی دل بعضی از بچه های قدیمی کرج که هوای آقا مجید و کرده بود شاد کنی.
خوش بحال شما که در کردستان در رکاب این بزرگوار فراموش شده بودی و بدا بحال ما که در بحبوحه جریانات تیر ماه 68 مجید رو تنها گذاشتیمو در پیچ و خم زندگی روزمره فراموشش کردیم.

از وقتی این چند نظر آخر رو خوندم دگرگون شدم.
مجید کجاست ؟ چیکار میکنه ؟ اگر کسی دیدش بهش بگه دل خیلیها براش تنگ شده. یکی بگه چجوری میشه از این بزرگوار دلجویی کرد. نمی خوام اون دنیا از دیدن روی آقا مهدی خجل بشیم.
هر کس دیدش بهش بگه درسته که تنهاش گذاشتیم اما بخدا من و اطرافیانم هر وقت عکس آقا مهدی رو تو میدون سپاه میبینیم همونقدر که بیاد آقا مهدی میوفتیم بیاد آقا مجید هم میوفتیم. یادش بخیر در و دیوار شهر رو تو انتخابات با پیستوله رنگ میکردیم : ( عبدالمجید شرع پسند نماینده شجاع و مردمی کرج)

22 سال پیش دست امسال کروبی و آقا زاده را رو کرد. با سکوتش همه رو مبهوت و عاشق خودش کرد همونطور که آقا مهدی با خضوع و البته شهادتش.
امروز از تویه یکی از سایتها متن استعفاش و خوندم بخدا اونقدر بد نبود که مستحق اون رفتارها باشه.
یادمون باشه که آقا مهدی در وصیتنامه اش از برادرش بعنوان استاد خود یاد کرده بود.
مجید هرجا باشه برای ماعزیزه
مجید هرجا باشه یه شرع پسنده
.... و مجید هرجا باشه ما بیادشیم.

سلام:
مجید،هست...
و خیلی ها هم هنوز هستند.....

ناشناس پنج‌شنبه 31 شهریور 1390 ساعت 09:12 ق.ظ

دنیای عجیبیه
یه زمانی نماینده کرج برادر یکی از سرداران شهید شهرمون بود اما هیچ کجا از اون خرج نکرد و از هیچ رانتی استفاده نکرد و با شجاعت تمام پشت تریبون وایساد و یکسری حقایق و بیان کرد.

و

حالا نماینده کرج خواهر یکی از سرداران شهید شهرمونه که برای پست وزارت از اسم بزرگ حاج احود آقا خرج میکنه و در مدح جاعل بزرگی چون کردان بعنوان نماینده مخالف در مجلس پشت تریبون میره اما بعنوان مخالف حرف میزنه کاری که در تاریخ مجلس سابقه نداشت.

بله برادر جان و حالا اولی شده مایه سربلندی و سمبل شجاعت شهر ما و این یکی شده مایه سرافکندگی و شرم ما.

اولی هیچوقت بفکر جاه و مقام نبود و این یکی منتظره تا یکی تو شهر بمیره تا بیلبورد بزنه و از طرف خودش تسلیت بگه.

واقعا ما داریم به کجا میریم. ظاهرا این حاج خانم هیچ دقدقه ای بجز تسلیت مرگ روح الله داداشی و چاک دادن سینه برای کردان نداره؟
حیف این جایگاه که یه زمانی در اختیار شهید سلطانی و عبدالمجید شرع پسند بود.
آقا مهدی خوش بحالت که نیستی و ببینی ما داریم به کجا میریم.

سلام:
لاشه شیر، سهم کرکسها و کفتارهاست.....
ولی هنوز همه از غرش شیر،می ترسند....

مریم فرزند یک آزاده دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 01:23 ق.ظ

پدر بزرگوار
نوشته ها ی شما و مخصوصا نظرات مردم را هر هفته بارها و بارها میخونم ۶ سالم بود که پدرم اسیر شد نوشته های شما خیلی شبیه خاطراتی است که او از جنگ برایم تعریف میکند.
برای پدرم مهدی شرع پسند و حاج یدالله کلهر و حاج علی فضلی الگویی تمام عیار میباشد و بارها و بارها از آنها برایم گفته است تا اینکه در نظرهای اخیر اسم برادر آقا مهدی نظرم رو جلب کرد دیشب از پدرم درباره عبدالمجید شرع پسند پرسیدم خیلی مغموم شد و با تعجب پرسید اسم عبد المجید را از کجا شنیدی؟ از اینترنت چیزی نمی داند او را پای کامپیوتر آوردم و این ۳ نظر اخیر را برایش خواندم و البته پاسخهای شما را. مدتها بود او را اینگونه ندیده بودم بهم گفت تو هم میتونی نظر بدی گفتم آره بهم گفت به آقا محمد بگو مجید یه مرد بود گفت بنویس دلم براش خیلی تنگ شده و هرچی اسرار کردم دیگه چیزی نگفت. آقا محمد اگر ممکنه در مورد آقا مجید برادر آقا مهدی بیشتر بگین خودتون گفتین در کردستان با هم بودید از خاطرات کردستان بگین من منتظرم.

سلام ویژه:
مریم جان،سعی میکنم تا در فرصت مناسب چند سطری بنویسم!
به بابای گلت سلام منو برسون،تو هم تو خونه یک مرد داری،قدرش
رو بدون...........

مرید حق سه‌شنبه 12 مهر 1390 ساعت 06:18 ب.ظ

مجید و مجید و مجید
عجب دورانی بود
آقا محمد عزیز
خوشحالم که محیطی را فراهم نمودی تا از یک شجاع دل فراموش شده یادی شود. من و شما در قبال نسل جدید مسئولیم ما باید حقایق را به آنها بگوئیم پاسخهای شما در مقابل این افراد بسیار خلاصه و مبهم بود اما دوست دارم نظر این حقیر را برای این مشتاقهای عزیز روی سایتت بگذاری:

دوستان عزیز
مجید یک قربانی بود
مجید در گرداب توطئه بعضی از اقایان غرق شد
در دفاع از مجید همین بس که که با سکوتش دل همه ما را به درد آورد. سکوتی که مملو از فریاد است.
میدونید مجید کجاست؟
نماینده شجاع شهرمون و برادر مظلوم ترین سردار این شهر امروز در مدرسه شهید قریشیها بعنوان یک فرهنگی و معلم ساده عنوان مشاور را دارد.
چه بسا از آدمهایی که با یدک کشید نام خانواده شهید و یا اینکه پسر خاله یا پسر عموی شهید هستند از چه امکاناتی استفاده نمودند اما برادر آقا مهدی امروز یه معلم ساده ست.
نسل امروز که عاشقانه خاطرات همسنگران آقا مهدی رو میخونن و ندیده عاشق این سردار میشن باید بدونن از این خانواده بزرگوار هنوز یه جواهر دیگه باقی مونده یاداوری نام مجید از نام برادرانش برای من و شما از هرچیزی واجب تره.

و بدا به حال کسانی که بخاطر حفظ موقعیت خودشون مجید رو فراموش کردند. که اگر مجید تو این شهر بود امروز خیلی از مشکلاتی که گریبانگیر شهروندان شده وجود نداشت.
نام عبدالمجید شرع پسند بعنوان نماینده فعال و شجاع کرج برای همیشه در قلب مومنین و بچه قدیمیهای کرج زنده خواهد بود. و بدا به حال آنهایی که مردم کرج رو از خدمات و فعالیتهای این مرد شجاع محروم کردند.
ب تاریخ نگاه کنید و ببینید اونهایی که مجید رو مورد غضب خود قرار دادند امروز کجا هستند؟
خدا جای حق نشسته.
یادش بخیر تو هرجمعی که صحبت میکرد یا هرجا میکروفن بدست میگرفت با کلام شیوایی که داشت همه رو مجذوب خودش میکرد. چهره مهربان مجید نا خودآگاه آدم رو یاد مهدی میندازه. ما باید به همه بگیم که در حق مجید ظلم کردند.

سلام مرید حق !
فرمایشات شما را قبول دارم و کاملا صحیح است ولی پاسخهای من نیز
گنگ نیستند،به همان دلیل که آقا مجید سکوت کردند،من نیز خیلی حرفها
را ندارم که بگویم !ولی میگم که معلمی بزرگترین سنگر امروز ماست...

ناشناس جمعه 27 آبان 1390 ساعت 06:48 ب.ظ

نام مجید به بزرگی نام برادران شهیدشه
مجید نیازی به دلجویی نداره
مجید موقعیتش رو فدای حق کرد و رفت
مجید با خدا معامله کرد.
اجر مجید کمتر از برادرانش نیست.
کوفیان کرجی در حق مجید نامردی کردند.
و من افتخار میکنم که در شهری زندگی میکنم که نام نماینده مستعفی اش باعث سربلندی منه.

ناشناس سلامِ،
راه ادامه داره و تمام نشده.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد