هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

چنگوله ۲

...کم کم ستون گردان به دشمن نزدیک می شد و نفسها در سینه به

شماره می افتاد،غلام شجاعیان و محمد و محسن و حنیف و رضا و...همه جزو

نفرات اول ستون بودند و هر کدام  برای لحظه درگیری،سر از پا نمی شناختند،

از یک شیار ملایم به سمت بالا رفتند و بچه ها در دهانه شیار پخش شدند،ستون

گردان هم داخل شیار زمین گیر شد، تا بچه ها اطراف رو زیر نظر بگیرند،با دوربین

مادون قرمز،که دست غلام و محسن و فرامرز بود،اطراف رو نگاه کردند،بلافاصله،غلام

محمد را که پشت سرش بود ،صدا زد و گفت ببین من درست دیدم ؟!...

محمد دوربین را گرفت و با دقت نگاه کرد،دور تا دور این محل که حدود،هزار متر مربع بود،

چهار تیربار گذاشته و افراد گردان را نشانه رفته بودند!محسن و فرامرز هم آنها را دیدند...


فرامرز که در واحد اطلاعات عملیات تیپ نبی اکرم بود و بارها این مسیر را رفته بود،با

تعجب به دوربین نگاه می کرد و زبانش قفل شده بود،از یک طرف تیپ های دیگر در حال شروع

عملیاتشان بودند و آخرین دستورات داده می شد،و از طرف دیگر تیربارهای دشمن

گردان خیبر را نشانه گرفته بودند...

غلام به فرمانده گردان علامت داد و او را برد تا از نزدیک مواضع و تیربارهای دشمن را،

نشان دهد،هر لحظه امکان تیر اندازی و قتل عام نیروهای گردان خیبر،بیشتر می شد

تماس با قرارگاه هم مشکل و آنها باور نمی کردند که گردان خیبر داخل کمین افتاده

وقتی غلام خودش گوشی بیسیم را گرفت،پشت بی سیم،شهید داودآبادی

بود از غلام سوال کرد خودت با چشم خودت عراقی ها را می بینی؟ و غلام گفت:با

دید در شب،مثل روز روشن و قابل رویت هستند و حتی با چشم غیر مسلح

هم دیده می شوند و هر لحظه امکان شلیک به گردان وجود دارد،و در صورت

حمله،به گردان،هیچیک از نیروها توان ادامه چند صد مترآخر و رسیدن به اولین

سنگر دشمن را ندارد و...

شکل محل کمین،مانند کاسه ای بود که دور تا دور آن مسلسل گذاشته بودند

و حالا نمی شد به گردان دستور حرکت به جلو یا عقب را داد !

اگر گفته می شد به جلو حرکت کنند،با تلفات سنگینی از نیروها مواجه و چه بسا

خط هم شکسته نشودو همین باعث تقویت روحیه دشمن گردد!

و اگر به نیروهایی که کیلومترها پیاده آمدند،گفته شود عقب نشینی کنند،

معلوم نبود قبول کنند و تازه اگر هم قبول می کردند،سر و صدای آنها باعث شلیک

دشمن میشد،از طرف دیگه هم با هر حرکتی از سوی نیروهای گردان،ممکن بود

محورهای دیگر هم لو بروند !


ثانیه ها مثل برق با فشار فراوان بر فرمانده هان می گذشت و تصمیم گیری

سخت و سختتر می شد،بالاخره دستورآمد که با رعایت اصل اختفای کامل

عقب نشینی کنند تا دشمن خیال کند ،کل عملیات کنسل شده،حالا تازه کار

محمد و محسن و حنیف و ابراهیم و بقیه بچه ها آغاز شد...

غلام نیروهای واحر اطلاعات و شناسایی را نگه داشت تا نقش طعمه را

بازی کنند و با هماهنگی فرمانده گردان،نیروها را یکی یکی به عقب می بردند

تا دشمن تعداد را کم شده حس نکند و با فریب دشمن،تقریبا کل گردان تا دو کیلومتر

به عقب بردند،اکنون نوبت محمد و بچه ها بود که خود را از کمین رها کنند،

آنها هم پخش شدند و حالت حمله گرفتند تا دشمن شک نکند و با تاکتیک حرکت

به سوی همدیگر،که دشمن نتواند تعداد را حدس بزند،یکباره همگی وارد شیار شده و به

سرعت فرار کردند،در همین صدای درگیری شدید توپخانه ای به گوش می رسید

و مفهوم آن این بود که،بقیه محورها لو نرفته و عملیات آغاز شده بود،ولی گردان خیبر باید

به عقب می آمد چون ریسک شرکت در عملیات بسیار بالا بود...

نیروها سریع به عقب رفتند،ولی مسئولیت محمد و بچه های واحد،جمع کردن لوازمی بود که

به جای مانده بودند،خشاب فشنگ،قمقمه خالی،جعبه های مهمات ،پتو و ...

صبح شد و هنوز بچه ها در حال جمع کردن لوازم از زیر پای دشمن و در طول مسیر

شب گذشته بودند،کم کم خواب شدید در چشمان محمد و دوستانش پدیدار

شد و چون به مقدار کافی از دشمن دور بودند،لای پرچمهایی که جا مانده بود،

خود را پیچیدند و خوابیدند،و بعد از یک ساعت دوباره با خستگی به سمت عقب آمدند.

آن شب تیپ های، امیرالمومنین و انصار الحسین، به خط زدند و با فتح بلندیهای

هدف،راه را برای عملیات شب بعد که نبی اکرم،انجام داد،باز کردند...


روز بعد از عملیات که به محل کمین دو شب قبل رفتند،هنوزآثار حضور و سنگرهای تازه

احداث شده عراقیها و جا پاهای زیاد آنها در محل بود ،که با لطف خدای بزرگ

این کمین کشف و گردان از آن مهلکه،نجات پیدا کرد....


چند روزی که از عملیات والفجر۵ گذشت محمد و بچه ها به پادگان دوکوهه رفتند ،حالا

دیگر عملیات خیبر هم آغاز شده و محدودیتی برای شرکت درآن وجود نداشت....



تقدیم: به دوستانی که هستند و هنوز به یاد یاران شهیدشان،می اندیشند...

آردانه،زعیم زاده،قدوسی،امیدوار،راحلی،بیات،بصائری،درخشان نژاد،اسکندری،

شجاعیان،اصلانی،امید زاده،و....همه رزمندگان دفاع مقدس.

نظرات 20 + ارسال نظر
سهبا چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 11:11 ب.ظ

نفسم بند میاد از خوندن این نوشته ها !‌ شرایط سختی که در اون قرار می گرفتید و مسئولیت جان اونهمه آدم به علاوه حفظ همه ارزشها و اهداف دفاع !
اووووه ! من هنوز هم وقتی دخترم اصرار میکنه که دوستش را با خودش به بازار ببرم ، قبول نمی کنم که مسئولیت کسی دیگر را هم به عهده بگیرم ! فکر کنید قرار باشه یکی مثل من ، در چنین شرایطی قرار بگیره !!!!
نه خدای من !‌نهههههه !!!!

راستی سلام . چه عجب بزرگوار !

سلام:
فقط خدا می تونه این قدر شهامت به آدم بده و بس...

از حضورتون متشکرم...

علی نیک بخت پنج‌شنبه 5 خرداد 1390 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام
خیلی خوب بود.
تقریبا یک نفس همه داستان رو خوندم.
اضطراب خاص خودش رو داره.
محمد آقا دمت گرم.

سلام:
علی آقا،من کاملا دقیق،هرچه بوده را می نویسم،و دنبال اضطراب
و هیجان هم نیستم،چون واقعیت جنگ،تماما اضطراب است.
ممنونم از توجهتون.

سحر پنج‌شنبه 5 خرداد 1390 ساعت 08:33 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سلام .یه سوال بپرسم ؟ چطوری اینقدر باجزیئات خاطرات یادتون مونده ؟ اون زمان مینوشتی ..یا از حافظه کمک میگیرین ؟

سلام:
من با این خاطرات،زندگی می کنم،و هر روز خاطراتم را ولو تکه تکه،مرور
می کنم تا باد فراموشی،من و خاطراتم را نبلعد.....

مریم جمعه 6 خرداد 1390 ساعت 07:26 ب.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

الان تازه کارمحمد و محسن و حنیف و ابراهیم و بقیه بچه ها آغاز شد...
اکنون نوبت محمد و بچه ها بود که خود را از کمین رها کنند،
سلام شما در دادگاه من قرار گرفته اید و زود زود باید اعتراف کنید این محمد کیست زوووووووود خودتونین آره؟؟؟؟؟؟؟؟
ایول دست مریزاد دستتون درد نکنه عجب عملیاتی شد خیلی خیلی خوشم اومد
می دونین جناب مهین خاکی من همیشه با خودم فکر می کنم که ایکاش تو زمان جنگ بودم همیشه با خودم فکر می کنم که یه دختر مثل من یه کلاشینکف بگیره دستش و بره جلو چه بامزه میشد
جدی می گم من که اصلا نمی ترسیدم آخرش مردن و شهادت و یا جانبازی بود که ماها لایق نمی بودیم
خلاصه خیلی خیلی بهتون افتخار می کنیم بله پس چی فکر کردین؟

سلام:مریم خانم !
چطوری دختر ؟
اعتراف می کنم،گر چه همه دانستند،محمد کیست و اصلا مهم نیست!
شرکت در دفاع،فقط با تفنگ،نبود و نیست،ولی اگر بودی و من تو را می شناختم،مثل دیگر دختران خانواده،به شما هم آموزش داده و کلاشینکف
هم بهت می دادم،ولی برلی قیافه گرفتن و عکس انداختن !!!
شوخی کردم،الان هم دیر نشده می تونی یاد بگبری،برای جنگ آینده !!!!
من هم به شما افتخار می کنم...

تنهاترین یکشنبه 8 خرداد 1390 ساعت 05:06 ب.ظ http://tanhatarin109.javanblog.com/

سلام....! واقعا کار اونا حسینی بود و کار شما زینبی انشاالله شفاعتشون شامل حالتون بشه...! به منم سر بزنید یاعلی

سلام:
ممنونم،چشم میآم سر میزنم...

دوست وبرادر شما! سه‌شنبه 10 خرداد 1390 ساعت 09:24 ق.ظ

سلام
دیشب( نهم خرداد) از پایین کوه نور که میگذشتم بنر اعلام حضور و سخنرانی شما رو دیدم اگه امکان داره زودتر خبر بدید در صورت داشتن وقت بتونیم از شنیدن صحبت و دیدن چهره شما مستفیض بشیم.
"دوستدار تمامی بچه های پاک و بی ریای جنگ"

سلام:
قابل این حرفها نیستم...
مخصوصا که مراسم شهدا باشه...

سهبا چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 08:33 ق.ظ

سلام برادر بزرگوار . چه خوب است که آنقدر دنیای حقیقت جذابیت داشته باشد که به دنیای مجاز نرسی ! اما این وسط گاهی به یاد آن دوستانی که دلتنگ شما و نوشته ها و حضور مهربانتان می شوند هم باشید !
هر جا هستید در پناه خداوندگار مهربانی ، شاد و سلامت و پایدار باشید .

سلام:
من قابل این همه لطف نیستم،خیلی دوست دارم تا در اسرع وقت،خدمت
برسم ولی امکانات نیست!هر وقت میام خونه اول می رم سراغ وبلاگ تا
آخرین کامنتها را ببینم و نظر بذارم و جواب بدم و...
همیشه هم حضور شما منو خوشنود می کنه و می فهمم که هنوز هستم......

سعید چهارشنبه 11 خرداد 1390 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام محمد جان
این خاطره شما دقیقا مانند کمین تپه کله قندی قصر شیرین سال 61 بود که به تقلید از عملیات 654 که خودتان هم حضور داشتید طراحی شده بود و توفیق داشتم همراه شهیدان بزرگوار بهرام مهین خاکی، محمد گل محمدی و رضا بخشی باشم. البته ما هم ضد کمین خوردیم و مجبور شدیم در شیارهای تپه ها زیر آتش شدید تیربارها و توپخانه برگردیم عقب و وقتی من و بهرام که به دستور غلام شجاعیان آخر همه برگشتیم عقب با پیگیر پاره پاره رضا مواجه شدیم . آن عملیات بغیر از رضا دو شهید دیگر هم داشت که با رشادت تمام با توپ 106 رو در روی تیربارهای کالیبر 175 آق داغ ایستاده بودند تا ما بتوانیم خودمان را به عقب برسانیم. که در دقایق آخر در همان جیپ حامل توپ 106 هدف خمپاره قرار گرفته به ملکوت اعلاء پرکشیدند.
یاد همه آن عزیزان گرامی باد
خدا شما یادگاران آن روز ها را سلامت و طول عمر عطا نماید.

سلام سعید جان:
آره کاملا یادم میاد گه چند روز بعدش من به منطقه اومده بودم و محل
شهادت رضا بخشی ،پشت تپه عربی،هنوز تکه های بادگیرش ،به بوته ها
چسبیده بود،....
خیلی دوستت دارم سعید جان.

سهبا دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 09:17 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . روز و روزگارتان خوش برادر بزرگوار ...
فراغتی دست داد ، بدانید که منتظر نوشته ای دیگر از خاطرات زیبای شما هستیم ...
راستی ، به پرندگان زیبای باغ سلام ما را هم برسانید ...

سلام:
باز هم ستاره سهبایی،از ورای ابرها،مرا دید و من، به
وبلاگ آمدم..... و اما چرا نگرانی ؟

پرندگان،همیشه به آدما سلام می دهند و آدما......

تنهاترین دوشنبه 16 خرداد 1390 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.tanhatarin109.javanblog.com

ماه رجب، ماه آمادگی برای حضور در مهمانی خداوند است و برنامه‏های پیشنهادی اسلام در این ماه، همه از نوعی تمرین و یافتن آمادگی حکایت دارند. تأکید بزرگان دینی بر گرفتن روزه در این ماه و ذکر پاداش‏های بسیار برای روزه‏داری در ماه رجب، برای تشویق مسلمانان برای کسب آمادگیِ بار یافتن به ضیافت الهی، مؤید این مطلب است.

پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: از اولین شب جمعه ماه رجب غافل نشوید; فرشتگان آن را «لیلة الرغائب» مى نامند. چرا که وقتى یک سوم از شب گذشت، هیچ فرشته اى نیست مگر اینکه در کنار کعبه مشرفه آید; آنگاه خداوند نظر مرحمت به آنان کند و فرماید: فرشتگانم! هرچه خواهید از من بخواهید. فرشتگان گویند: بارالها حاجت و خواسته ما آن است که روزه داران ماه رجب را بیامرزى; خداوند متعال فرماید: آمرزیدم

التماس دعا

تنهاترین سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 12:59 ب.ظ http://www.tanhatarin109.jbg.ir

سلام بهتون حسودیم میشه...!

من آپم تشریف بیارید

سهبا پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام . ایام به شادمانی . این روزها و شبهای زیبای نیایش ،‌ ما را فراموش نفرمایید برادر بزرگوار .

سارا جمعه 20 خرداد 1390 ساعت 07:59 ب.ظ http://donedona.blogsky.com

سلام داداش گلم اخ چه روزای پشت سر گذاشتیم واکنون اکنون به سرابی رسیدیم که چی بگم
یاد وخاطره چنگ وجبهه بخیر چه جوانانی غیرتشون مرامشون ایمانشون وحالااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام:
راست میگی،آنچه ما می خواستیم،اصلا این چیزی که هست،نبود !
ولی نا امید هم نیستم!همه اینها رفتنی هستند و آنچه ماندنی است
حق و راه حق است،که با هیچ سیل و طوفانی،بسته نمیشه...
بگذار هر که هرچه میتونه سراب بسازه،آب بوی خودشو داره....

احمد خیری دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 03:11 ب.ظ http://ahmadkheiry.blodfa.com

دوست و درود
مثل همیشه یک دنیا متفاوت برای آدم به تصویر می کشید...
دلم لراتون تنگ شده و همیشه بهترین ها رو برایت آرزو میکنم راستی به آدرس www.kamnanews.ir پایگاه خبری مدیریت شهری کرج هم یک سری بزنید ببینید که ما چیکار میکنیم...

سلام:احمدآقا
دنیایت همیشه زیبا باشد...

سهبا چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 12:37 ب.ظ

عادت کرده ام نگرانی را به گوشه های ذهن بسپارم و فقط دعا کنم که شما همیشه سلامت و شادمان باشید .

آمدم که روزتان را تبریک بگویم و آرزوی هر آنچه بهترین است برایتان داشته باشم از خدای مهربانی . در پناه مولایم علی شاد باشید و سرافراز .

سلام:
نگران نباشید،خدا ما را میبیند از لا بلای دردها و رنجها بیرون می آورد...
برای دعایت،دعایت میکنم.

ثنائی فر چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 05:01 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

روز ولادت مولود کعبه و روز مرد مبارک

سلام:
من هم با تاخیر زیاد! خدمتتان تبریک عرض میکنم.
امیدوارم قدری از مردانگی او را بیاموزم.

مریم دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 11:19 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام سلام سلام سلام سلام ...
به اندازه روزای نبودنم و غیبتهام سلام وااااای که چقدر دلم براتون تنگ شده بود ترو خدا غیبت نزنین من بودم همین حوالی تو یاد و خاطره هاتون توی نگاه مهربونتون چقدر نگرانتون بودم درست مثل نگرانیه یه دختر بابایی برای پدر عزیزش
چقدر دوستتون دارم درست مثل یه دختر خود شیرین برای بابای مهربونش
درست نمی گم؟؟؟منم مثل دختر نداشته تون شما هم مثل یه بابای خوب و اسطوره ایی
ممنونم که به یادم بودین و حضور داشتین
خدا همیشه یار و نگه دارتون باشه
یا علی مدد

سلام مریم گلم:
چقدر خوشحال شدم متن زیبایت را خوندم،حالا شد !!!
تو همیشه هستی اونم تو قلب من !
دختر عزیزم ببخش که دیر اومدم تا جوابتو بدم...
دوستت دارم.

مامان امیر عباس دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 08:33 ب.ظ http://www.pesaremaman.parsiblog.com

سلام.چه روح بزرگی توی بچه های ما بوده واقعا این دنیا و این تن خاکی ظرفیت نگهداری این ارواح آسمانی رو نداشته .

سلام:
متشکرم که خوندید و نظر گذاشتین،ظرفیت نداشتند تا آنها را تحمل
کنند و خدا کمک کنه تا ما داشته باشیم،دعا کنید رو سفید باشیم،
پیش اونها...

علی نیک بخت چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 12:31 ب.ظ

محمد آقا
روزگار انقدر هم تلخ نیست.کجایی؟!!!

سلام علی جان:
روزگار تلخ نیست....
آدما تلخ میشن....

کامران سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 10:23 ب.ظ

با خواندن مطالب شما تمام خاطرات والفجر 5 برایم زنده شده ؛ به یاد بچه های اطلاعات عملیات تیپ نبی- شهید مهدی ساکی ، شهید غلام زرلانسری ، شهید علی فتاحی - ناصر - سید حسین- محسن و صادق و . . .

سلام:
الهی شکر شما رو پیدا کردم تا برای یادآوری خاطراتم کمکم کنید.
از اومدنتون متشکرم..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد