هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

تنگه بیجار

...یکی از تیمهای شناسایی، به تنگه بیجار در شمال منطقه میمیک رفت و پس از

هماهنگی با ارتش،به عنوان تخریبچی !در همان جا و کنار سنگرهای برادران ارتش،که از خط پدافند(دفاع)می کردند،چادر زدند و از دیدگاه مشغول مشاهده وضعیت دشمن و خطوط پدافندی آنها شدند،همیشه این تیمهای شناسایی که به مناطق ارتش یا ژاندارمری و یا مناطق پدافندی سپاه هم که می رفتند،باید هویت خود را مخفی نگه می داشتند که کار بسیار سختی بود و لازمه اش نداشتن و یاکم کردن ارتباط با برادران مستقر در خط بود،این هم یکی از محرومیتهای آنان بود!! تا مبادا در اثر بی احتیاطی یکی از آنها،اطلاعات مهم نظامی لو برود!!!


هاشم مدنی ،عباس پناهدار،غلام رزلانسری و ... در خط تنگه بیجار،مستقر شدند و نحوه ارتباط تیمها با هم،به این صورت بود که برادر غلام یا محمد ،با تویوتا،یا جیپی که داشتند این مسافتها را برای سرکشی میرفتند و آخرین خبرها هم توسط برادر غلام به قرارگاه نجف داده می شد و تصمیم مقتضی

را آنها می گرفتند.


یکی از روزها که کار دیده بانی انجام شده بود و تمام راهها برای رد شدن از خط عراقیها در نظر گرفته شده بود،عملیات ورود به خاک دشمن،آغاز و بچه ها

صبح خیلی زود راه افتادند،بطوریکه نماز صبح را در انتهای تنگه خواندند،و به طرف مقصد که ادامه شیار بزرگ و پهنی بود که میبایست تا چند کیلومتر به پیش میرفتند و پس از آن در تاریکی شب از شیار بیرون می آمدند و به راه خود تا جاده آسفالته ادامه می دادند و پس از شناسایی استعداد دشمن  و خطوط مواصلاتی، میبایست با گذاشتن مین بر سر راه دشمن امنیت منطقه را برای آنها صفر می کردند...


... ظهر متوقف شدند و پس از نماز ظهر که در خفا و با استتار خواندند،و قدری استراحت به راه خود ادامه دادند ،هنوز چند صد متری نرفته بودند که،دچار کمین

یک گروه از شبه نظامیان(که از عشایر مرزی و از طایفه چمن بولی بودند) شدند،دشمن که قصد اسیر گرفتن داشت از بالای شیار بزرگ محل تردد

بچه ها آتش میریخت تا اینها را متوقف کند ولی با آموزشهایی که دیده بودند، نمی بایست در یک جا بایستند و پا به فرار گذاشتند.....


حالا دیگر مشخص بود که تمام حرکات بچه ها را از صبح زیر نظر گرفته اند تا در یک زمان مناسب،آنها را به دام بیندازند،غلام و بچه ها فقط میدویدند،عباس صدای له له و هن هن دشمن را تا پشت سرش حس میکرد،هر کدام تا جایی که توانستند تجهیزات خودشان را در دست داشتند و وقتی که امکان حمل را نداشتند آنها را انداختند،عباس تیربار گرینف خود را کیسه خواب و موشکهای آرپی جی را انداخت،بقیه هم همینطور ،فقط کلاش در دست با تیر اندازی به پشت سر فرار می کردند،هیچیک از دیگری خبر نداشت و فقط میدویدند.......


تا نزدیک خط خودی دویدند که دیگر نای دویدن نداشتند و دشمن هم که خطر

تیر اندازی خط خودی را می دید،از تعقیب دست برداشت........


..............و در این میان،هاشم مدنی،بود که جا مانده بود و به علت مشکلی که در پاهایش داشت نمی توانست مثل بقیه بدود،غلام بچه ها را از اینطرف و آنطرف جمع کرد و با امن شدن محل سراغ هاشم را گرفتند ولی اثری از هاشم نبود.............................





ادامه دارد......................



پی نوشت:

میدونید که انسان برای تخلیه روانی در هر شرایط ،نیاز به ساز وکاری مناسب دارد،مثلا برخی افراد به ورزش علاقه دارند و به باشگاههای ورزشی میروند و برخی دیگر به پاتوق های مشابه !چیزی که امروز در زندگی ما جایی ندارد!برای مثال؛

استادی داشتیم در دوران دانشگاه که می گفت: همیشه اساتید خودم را در ، کافه ای ،  در شهر پاریس می دیدم و بزرگترین مسائل من در همان پاتوقها،حل شد:. این امر،لزوم  وجود محلی را برای تخلیه بعد از کار نشان میدهد،که متاسفانه در شرایط فعلی امکانش برای همه نیست.ولی شمایی که این امکان را دارید،حتما استفاده کنید و بهر ه اش را هم ببرید.مثلا در یک کافی شاپ با نوشیدن یک فنجان قهوه،و گپ نیم ساعته با دوستان،این امر محقق می شود.

در زمان جنگ این امکان بطور نا محسوس فراهم بود و افراد همگن با سنین مشابه و وابستگی های مشابه دور هم بودند و این

توان تحمل آنها را بالا می برد و مشکلات و سختی ها را با هم تحمل می کردند و انسانها ،جزیره ای نبودند!

شاید این هم یکی از دلایلی باشد که اون روزها ظرفیت آدمها را بالا می برده !!!

باز هم منتظر نظرات شما عزیزان،هستم....


نظرات 11 + ارسال نظر
گمنام شنبه 27 فروردین 1390 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.ashenaye-ghareb.blogfa.com

پی نوشت رو خیلییی خوب یاد گرفتید ها!

خاطرات جالبی دارید...

ممنونم از حضورتون
التماس دعا
یاعلی

سلام:
دنیا دنیای سرعته،دیر یاد بگیری باختی!
منم دیدم همه هی پی نوشت و رو نوشت و چیز نوشت...می ذارن،
گفتم عقب نمونم !!!!!!!!

سهبا یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

انسانهای جزیره ای ؟!!! چه اصطلاح غریبی ، نشنیده بودم تا کنون !
بالا بردن ظرفیت درون ، صبر می خواهد و مهربانی و گذشت ! که متاسفانه در این روزگار بسیار کمرنگ شده اند .
ممنون از درج خاطرات قشنگتان ، ممنون از حضور مهربانتان .

سلام:
آدمهایی که تنها هستند،نه به دلیل اینکه،از بقیه جلوترند،بلکه خودشان
جمع را نمی پسندند ! و بیشتر منافع خود را در تنهایی،تامین می کنند.
این آدمها،از اینکه بقیه را تحمل کنند،زجر می کشند و همینطور،نمی خواهند
که نقاط ضعفشان را دیگران بدانند،ولذا در برزخی سخت،گرفتارند.
اما در دورانی ما از آن صحبت می کنیم،آدما می آمدند تا به رشد و تکامل،
برسند و لذا اولین حرکت آنها اعتماد به یکدیگر و حرکت در جمع بود و برای
همین نقاط ضعفشان پوشش داده می شد و در بسیاری مواقع رفع می شد
همانطوریکه عرض کردم،این نظر من است، شاید دوستان نظر دیگری داشته باشند که با جان و دل،خواهیم خواند.
حضور شما مهربانانه تر است...

[ بدون نام ] یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام
به قول ما جنوب شهری ها پی نوشتت.(آجری بود)=(خیلی خوب) بود.
یک قسمت داستان نوشتید:
ظهر متوقف شدند و پس از نماز ظهر که در خفا و با استتار خواندند،و قدری استراحت به راه خود ادامه دادند ،هنوز چند صد متری نرفته بودند که...
چند نوع سوال من متوجه نشدم شما اونجا بودید؟
دوم یا برای شما تعریف کردن؟
یا باذهنیت خودتان استتار رو اضافه کردید.
باز هم از این که مینویسی دمت گرم.
به خودت قول بده خسته نشی.

سلام:
ممنونم که دقت کردید،چه فرقی می کنه که من اونجا باشم یا نه ؟
مهم اینه که این داستانها واقعی اند،مطمئن باش و آدماش هم هستند
که تائید کنند !
چشم عزیزم،خسته نمی شم و امیدوار پیش میرم،خوبه ؟
راستی آدرس ندادی تا بهت سر بزنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سعید یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 05:10 ب.ظ http://behdasht.gov.ir

محمد جان سلام
بعد از بیست و هشت سال من رو به یاد روزهای سختی انداختی که سختی آنروزها در مقابل این تنهایی و فراق مثل قندو نبات بود، تنها تنفس در هوایی که هنوز بزرگانی چون شما در آن تنفس می کنند برای من انرژی زاست حتی اگر فاصله دیدار کیلومترها باشد.
از هاشم مدنی خبری ندارم ولی تقریبا یک سال قبل از این ماجرا در یک عملیات شناسایی زخمی شد که با بهرام میرابی که هرکجاست سلامت باشد، او را به عقب برگرداندیم. یادشان بخیر . محمد جان بدونید که خیلی دوستتان دارم و به شما افتخار می کنم و از خدا سلامت و عزت شما را می خواهم. برادر کوچکتان سعید

سلام سعید جان:
برادر کوچکی که علیرغم همه فشارها ! به جبهه آمده بودی تا دردهای غریبی این ملت را ،و امروز پزشکی که آلام جسمی مردم را درمان
می کنی! سعید جان،هرگز مظلومیت تو و دوستان دیگرم را فراموش نخواهم کرد.
...و اما هاشم مدنی،هنوز پس از سالها هیچ خبری از وی در دست نیست
و بعد از ایشان دو برادر دیگرش هم(حسن و حسین) به شهادت رسیدند !

...حالا هر چی از اون روزگاران دور تر می شویم،قدرش را بیشتر خواهیم دانست.همینجا با من بمان تا قوت قلبم باشی.
دوستدارت محمد.

دخترشهید یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 07:38 ب.ظ http://sallambaba.blogsky.com

فاطمه جان!

از خلقت تو تمام زن های عالم آبرو یافتند،

و از تو برایمان تسبیحی به یادگار ماند

که پس از هر نماز به آسمان می بردمان...


ایام تسلیت...

سلام:
.......و از آسمان بر ما باران حیات،می بارد......

س یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 08:46 ب.ظ

سلام
خاطره خوب بود. پی نوشتتان نیز جالب بود. اگر همگنی یافت می شد!!
پاسختان به سهبا نیز بسیار قابل توجه بود. موافقم.

سلام:
همه از لطف شماست...

س یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 08:47 ب.ظ http://eisila.parsiblog.com

اگر لابلای خاطرات شعری مناسب با روحیات ادبیات پایداری بیاورید به نظرم زیبا می شود.

سلام مجدد:
زیاد بلد نیستم...!

سحر یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 08:50 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سلام .. همیشه ته اش یه جور تمو میشه ..که منتظر پست بعدی باشی..هاشم کجابدو ..فقط اومیدوارم اسیر نشده باشه ..
دلیل خوبی گفتین.شرایط تحمل ر ومیبره بالا

سلام:
هاشم فعلا جا مانده...
بزودی بقیه اش را میگم،چشم...

سهبا دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 08:08 ب.ظ

باز هم سلام .
این بار را هم تایید نفرمایید لطفا . شرمنده !

برای اولین بار دیروز از مشخصه اینترنت ایرانسل استفاده کردید . این بود که من شک کردم . باز هم شرمنده ام .
همیشه از دیدن اسم شما در کامنتدونی ام خوشحال می شوم و از اینکه به خانه ام افتخار حضور می دهید شرمسار می شوم . مطمئنا کامنتتان برایم شادی آور بود . منتها سئوالی در ذهنم ایجاد شد که باید رفع تردید می شد . باز هم ممنون .

ثنائی فر سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 04:54 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

سلام بابت اطلاع رسانی متشکر اما متاسف شدم چون در ساعات اداری مرخصی گرفتن اون هم هفته آینده برای من خیلی دشواره در هر حال امیدوارم شرایطش فراهم بشه چرا که مدتهاست مشتاقم و منتظر
و باز هم سپاس

سلام:
من هم امیدوارم که مشکل مرخصی شما حل بشه،اگر مدیر یا فرمانده یا رئیس شما یا... را من بشناسم از ایشان خواهش می کنم به شما مرخصی بدهند !!! ات درجوار شما باشیم.

ثنائی فر پنج‌شنبه 1 اردیبهشت 1390 ساعت 09:50 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

بزرگوار شما باید دستور بدید
قسمت باشه و توفیق بدهندم بودن در کنار مسافران نزدیک شده به مقصد سعادت است
راستی از اینکه فرصت مطالعه خاطرات بسیار زیبایتان را ندارم رسما عذر خواهی می کنم غیبت نزنید هستم

سلام:
من کی باشم که دستور !! بدم ؟!
دوست داریم این فرصت با هم بودن را از دست ندهیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد