هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هجرت ۲

...یکی یکی بچه ها پیداشون می شد،باید بگم که همه اینا از بچه های شناسایی غرب بودند،و هر

کدومشون بارها و بارها به شناسایی در منطقه قصر شیرین و دشت ذهاب و سلمانه و... رفته بودند

و بعد از شهادت چند تن از افراد کلیدی در تک عراق در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۶۲، به جبهه های چپ

قصر شیرین،و شهادتهای ۴۰ روز به ۴۰ روز تک تک آنها،و بعد هم انفجار ساختمان واحد گشتی در

پادگان  ابوذر،حالا دوباره همدیگر را پیدا می کردند تا دور هم جمع شده و کار جنگ را ادامه بدهند...


....یک روز ابراهیم، به محمد گفت: که شخصی به نام علی خمپاره !داره میاد تو واحد:،محمد فکر کرد که واحد خمپاره انداز ۶۰ میلیمتری هم راه اندازی میشه و با قبضه های کماندوئی که داشتند راحت تر به تک

دشمن میرن ! ظهر اون روز یک نوجوان لاغر ،با موهای لخت بلند،با دندانهای زیبای خرگوشی! با یک

ساک آمد و محسن معرفی کرد که این علی اعرابی،معروف به علی خمپاره است و متخصص هدف

گیری و شلیک خمپاره است!!!!


حالا علی هم با محسن و تو تیم محسن در منطقه شور شیرین بود و دیگران هم همینطور،.....


شناسایی منطقه انجیرک،تا شور شیرین جدید آغاز شد و به علت وجود تپه های کوتاه و یک شکل، شناسایی با مشکلات فراوان روبرو بود،راستی اینو بگم که تو ارتشهای دنیا این کار شناسایی با ابزار و وسائل خاصی انجام می شد که در جنگ ما این کار را نفر، با دیدن مستقیم

منطقه و تحلیل داده هایش،انجام میداد !! عراقیها رادار رازیت و چه و چه داشتند واز هوا هم آواکسهای آمریکایی حمایت اطلاعاتی بهشون میدادن ولی محمد و دوستانش باید با گونی که پشت بامها را با آن قیر گونی میکردند،روی تجهیزات و صورت و حتی روی پوتینهایشان را استتار میکردند تا دشمن از روی انعکاس نور، متوجه آنها نشود !


سیروس و محمد و حنیف با تیمهای تامینی خودشون از یک سو و محسن و رضا و صادق و...

هم از سوی دیگر هر روز و شب کار را ادامه میدادند و هر روز یکی از اونا میان آن تپه هاتی مشابه

گم میشد و با پیدا کردن او هوا تاریک و باز روز دیگ و شب دیگه و...


آخه اون منطقه نزدیک شهر های بدره و زرباطیه ،که سکوهای موشکی صدام د رآن منطقه قرار

داشتند،و ماموریت اینها رد شدن از مرز به صورت مطمئن،و انفجار سکوهای فوق بود و باید برای

برگشت هم راه تامین میشد،که البته تلاشهای فراوان صورت گرفت،حتی یک شب،براد غلام،

محسن،رضا، صادق،محمد،علی چگینی،احمد گلزاری وچند تن دیگر برای رد شدن از خط اقدام

کردند،ولی با گروه شناسایی عراقیها رودررو شده و پا به فرار گذاشتند و عراقیها هم به دنبال آنها که با رفتن داخل یک شیار باریک تپه، و پخش شدن بچه ها عراقیها را فریب داده و باز عبور از خط

میسر نشد.متعاقبا یک شب دیگر عبا س قریشی و غلام و رضا و صادق و محسن رفتند باز نشد که نشد!

جاله که در مسیر برگشت این آخرین بار، عباس قریشی نزدیکیهای صبح بلند بلند صدای خروس در میاره،و وقتی بچه ها اعتراض میکنن که چرا این کار و کردی الان دشمن ما رو پیدا میکنه،میگه اصلا ناراحت نشین الان صدای روباه در میارم تا اونا فکر کنن ،خروس رو روباهه خورده!!!!!!




ادامه دارد...



پی نوشت«(منم یا دگرفتم پی نوشت بزنم !!)راستی میدونید چراوچگونه، بچه های دوران دفاع، اونهمه مشکلات رو تحمل میکردند؟

نظرات 12 + ارسال نظر
دوست جدید شما یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.hejabfatemi.com/

9.012345605029987.47900346133
سلام خوبید
تو وب های بروز شده اسم وبت جلب توجه کرد و کلیک کردم وب خوب و زیبائی داری امیدوارم روز به روز موفق تر بشوی
اما من سایتی دارم بنام حجاب فاطمی؟؟؟
بر خلاف اسمش و تصور شما مطالب و . . . منحصر بفردی دارم
میخواهی گزیده ای از چند مطلبم رو بخونی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمندتر هم هست؟
در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی؟


در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه‌ی طراحی مایکروسافت رو توی ذهنم پی ریزی می‌کردم،

در فرودگاهی در نیویورک قبل از پرواز، چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، ...ـ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم .


شغلم را........دوستانم را.........زندگی ام را !

به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم .

به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری ؟...ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی هدف کنار بوم نقاشی خود نشسته بودم ومی اندیشیدم که فردا
چه شکلی است ، دیروز گذشته بود و دیگر رنگی از رویش باقی نمانده
بود که بهش فکر کرد حال هم که مشخص بود اما تنها چیزی که ...ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای خواندن ادامه مطالب به سایتم بیائید
ضمناً یک نرم افزار فوق العاده دارم که شما با استفاده از اون میتونین تمام شبکه های سراسری و بین المللی تمام فرکانس های رادیوئی و تمام پخش مستقیم حرم ائمه رو بدون نیاز به کارت تی وی و حتی آنتن دریافت کنید بدون نویز و برفک به صورت ارسال دیجیتال از دستش ندهی

خوشحال میشم یه سر بهم بزنی
ضمناً اگه منو لایق دوستی دونستید
کامنتم رو برای همه نمایش بده تا بدونن تو حجاب فاطمی ورود برای همه آزاده حتی خانم های بد حجاب و بی حجاب

متشکرم

سلام:
چیزی که ما فراموش کرده ایم،زمان است،مثلا به فردا فکر نمی کنیم، وبرای فردا چیزی نداریم...
میام بهت سر میزتم.

سهبا یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 10:54 ب.ظ

بالاخره روباهه خروسه رو خورد یا نه ؟

سلام . ممنون از تعریف خاطره تان . اون چیزی که این بچه ها رو به این مسیرهای سخت می انداخت اعتقاد قلبی بود و عشقی که به هدفشون داشتند !‌ حالا اما هم اعتقادات کمرنگ شده و هم عشق ها مجاز شدند به جای حقیقت !
بازم ممنون .

سلام:
ممنونم از نظر زیبایتان..
اگر اجازه بدید،نظر دوستان را هم بگیریم ، وبعد حقیر هم تجربه ای را بریتان میگم....

دختران باباعطا دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 03:58 ب.ظ http://babaata.blogfa.com

سلام علیکم
خیلی ممنونم از حضورتون و اظهار لطفتون
در پیامتان فرمودید: "این آشنایی ها زمینی نیستند"؛ صد در صد با این جمله موافقم و انشاءالله این آشنایی های آسمانی روز به روز گسترده تر شود و اوج بگیرد.
خاطراتتان را خواندم. بسیار جالب و زیباست.
اما پاسخ سؤالی که آخر مطلبتان نوشتید: به نظر من، در کنار عشق به خدا، اسلام و حضرت امام، نوع نگاهشان به زندگی بود که تحملشان را بالا می برد. خوردن و خوابیدن و لذات دنیایی، به تنهایی، روح آنها را آرام نمی کرد آنها به دنبال حیات طیبه بودند که لازمه ی آن، تحمل سختیها و رنج ها بود.
یاعلی

سلام:
چراغ خانه من با شما روشن و خانه متبرک شد، لطفا بمانید و باعث افتخار شوید.

سحر دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 04:15 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سلام ..همیشه توخاطرات جنگ یه نفر که بار همه طنز خاطرات رو بدوش میکشه..اینجا هم اقا عباس..

شهید عباس قریشی از پر انرژی ترین آدمای تاریخه که در آینده بهش می پردازم...

سحر دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 04:17 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سوال تاملبرانگیزیه // چه طوری..نمیدونم .///شاید همون سیدالشهدا..

سلام:
خیلی ساده است !

گمام عاشق همت ثارالله دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 05:30 ب.ظ http://asheghehemmat.blogfa.com/http://

سلام عمو من بیسوادم چه بگم وقبی پیام دختران بابا عطا دیدم هم نظر اون شدم جزات ندارم چیزی بگم بقول شما........چراغ خانه من با شما روشن و خانه متبرک شد، لطفا بمانید و باعث افتخار شوید.

سلام:
شما هم باعث افتخارم شدید،

نامحرمانه سه‌شنبه 23 فروردین 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://www.biolojist.blogfa.com

سلام و تشکر فراوان دوست خوبم

سلام:
دوست خوبم.

عبد سه‌شنبه 23 فروردین 1390 ساعت 11:36 ب.ظ http://abdreza.blogfa.com

سلام ممنونم دوست عزیز

سلام:
قربانت.

روتین های یک طلبه پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://rutin.blogsky.com

سلام...
داستان جالبی بود منتظر ادامه اش هستیم...
......
پی نظر:
اگر بگم به خاطر ایمانشان بود که این مسلمه و گفتن من تکرار مکرراته. ولی من میگم به علاوه بر ایمان درک درست از ایمان عقلانی و آمیختن اون با ایمان تعبدی، آن هم نسبت به وظیه و ولی فقیه زمانش...
یا زهرا...

سلام:
سپاسگزارم از توجه شما و ایده جالبتون.

علی نیک بخت پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 10:36 ب.ظ

سلام
محمد آقا
تا وسطش نگو آدم کلافه میشه!!(پوف)

خودم کلافتم !

س جمعه 26 فروردین 1390 ساعت 03:41 ب.ظ http://eisila.parsiblog.com

سلام بر بیدار دل آگاه !
زندگی شما شادمانه ترین یاد دوستی ماست!
بی ریا می گویم.
آهنگ زیبایی دارید.

ممنونم از لطف شما و امیدوارم لیاقت دوستی شما را داشته باشم.

عاطفه جمعه 26 فروردین 1390 ساعت 09:21 ب.ظ http://yaaseabi.blogsky.com

ممنون که بهم سر می زنید

قدم رنجه فرمودید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد