هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

هبوط

مرا کسی نساخت٬ خدا ساخت. نه آنچنان که «کسی میخواست»٬ که من کسی نداشتم. کسم خدا بود٬ کس بی کسان.

سهیل ۱

... غروب محمد و ابراهیم سوار موتور بودند و از آبادان نقشه و کالک برای توجیه گردانها می آوردند، ابراهیم پشت سر محمد نشسته بود و شعرهای خنده داری را
زمزمه میکرد،شعر هایی که تبدیل شده بودند به شوخیهای ابراهیم! هر وقت دل
خودش یا یکی از بچه ها می گرفت اون با همین اشعار من درآوردی خودش،! همه
را شاد  میکرد.حالا دو تایی سوار موتور بودند و با چراغ خاموش به سمت جزیره
مینو میرفتند،راه هم پر از خودروهای کوچک و بزرگ و نیروهای پیاده که برای زدن به خط به سمت نقطه های رهایی خودشون  در حرکت بودند،آخه اون شب قرار بود
عملیات کربلای ۴ انجام بشه! از آبادان که بیرون اومدن،بالای سرشون پر شده بود از منورهای فلور(این منورها توسط هواپیما ریخته و آسمان رو کاملا روشن میکرد)
... هر دو به آسمان نگاه کردند و نگران از اجرای عملیاتی که به احتمال نزدیک به یقین،دشمن از آن اطلاع پیدا کرده بود،منور اونم از نوع فلورش!!ابر اهیم شروع کرد
امشب شهادت نامه عشاق........!!!!  محمد هم میخندید!کاری از دستشان بر نمی آمد باید میرفتن و کار خودشونو انجام میدادن ،تا اینها به قرارگاه تاکتیکی تیپ نبی اکرم(ص) برسن،همینطور با هم حرف میزدن و به اونایی که دو سه شب قبل در قرارگاه نوح گفته بودن :که این عملیات لو نرفته:،بد و بیراه میگفتن.
رسیدن وسریع رفتن سراغ ناصح،ابراهیم گفت برادر ناصح،جمع کن جمع کن بریم اگه تو این عملیات شرکت کنیم یک نفر از بچه ها زنده نمی مونن،ناصح هم چند شب بود نخوابیده بود،به ابراهیم گفت:باز چی شده این معرکه جدیدته؟!: و ابراهیم و بغل کرد و کشید اونطرفتر،جایی که محمد و رضا و جلال داشتن در مورد نقشه و محل داده شده به تیپ و اینکه چه جوری نیروها رو ببرن جلو صحبت میکردن، همه داشتن آسمونو نگاه میکردن،البته غیر از جریان لو رفتن ! منظره بسیار زیبایی بود آسمون زرد و نارنجی براق با اون دود سفید پشت منورها و...صدای شلیک توپخانه دشمن هم چاشنی این زیبایی شد و محشری به پا شد...ناصح هم این مطلب را قبول داشت ولی نیروهای اولیه رفته بودن و دیگر نمیشد متوقفشون کرد...
حالا نیمه های شبه و محمد و ابراهیم کنار یکی از نهر های مینو ایستادن،جایی که قایقها نیروها رو میبرن جلو... آخه هر کاری کرده بودن،نشده بود که عملیات انجام نشه چون اصلا به مخیله فرماندهان هم خطور نکرد که،لو رفته باشه !!!!
صبح زود بود که دستور آمد نیروهای نبی اکرم(ص) به پشتیبانی تیپ۴۸فتح، وارد عمل بشن و بایستی اول بچه های اطلاعات و طرح عملیات،وارد منطقه میشدن تا بعد نیروها برن،محمد و ابراهیم و جلال و علی و مسعود و ... با یک بیسیم چی سوار قایق شدند و رفتند به سمت منتها الیه منطقه از سمت جنوب،یعنی جزیره سهیل....

بقیه دارد...
نظرات 8 + ارسال نظر
سهبا شنبه 7 اسفند 1389 ساعت 08:12 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

رفتند به طرف جزیره سهیل ؟ که چند نفرشون بشن ستاره سهیل ؟ جزیره سهیل با دیار دوست چند قدم فاصله داشت ؟
تا ادامه داستانتان بی تاب شنیدن خواهم ماند !

سلام:
از اینکه منو قابل دونستی و میخونی سپاسگزارم.

تنفس شنبه 7 اسفند 1389 ساعت 08:41 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

با اینکه خاطرات شما را شنیدم اما برایمان همیشه تازه و شنیدنیست !
...........................
بله ٬آقای نیکبخت را می گفتم !

سلام:
آماده ایم تا بعد از عید ضبط کنیم.انشاالله

سهبا شنبه 7 اسفند 1389 ساعت 08:46 ب.ظ

حرف همیشگی ام رو تکرار می کنم :
من نه خود می روم ، او مرا می کشد
کاه سرگشته را ، کهربا می کشد

شرمنده ام نفرمایید . سعادتی می خواهد خواندنتان ! امیدوارم قدردان باشم .

سلام:
باعث افتخار من است.

مامان امیر عباس سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 09:48 ق.ظ http://www.pesaremaman.parsiblog.com

سلام. علی ما هم تو عملیات کربلای 4 شهید شدند یاد همه شهدای کربلای 4 گرامی.

سلام
خدا رحمتش کند....

احمد پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 04:24 ب.ظ http://sarlohe.blogfa.com

.......... پس‌نوشت ..........

همه‌ی این کتاب را هدیه می‌‌کنم به کسی که خودم از آوردنِ نامش خجالت می‌کشم؛ بس بزرگ است.
و خودش می‌داند.
روزهای با تو بودن، کتابی بود که اواسطِ سالِ 1389 چاپ شد، به سفارشِ سازمانِ فرهنگی هنریِ شهرداریِ تهران.


.......... پس‌نوشت ..........

شاید دوباره محکوم ‌شوم به بازی با کلمات، از سوی دوستی که نمی‌شناسمش.
مهم نیست؛ این‌ها، حرف‌های من نیست؛ بگذار هر که خواند، برداشتی کند از این سبوی نیمه.

نسأل الله منازل الشّهداء

سلام:
امیدوارم موفق باشید،وارد وبلاگتون شدم،بسیار عالی و زیباست،

گمنام پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.ashenaye-ghareb.blogfa.com

سلام

یه نظری چند وقت پیش داده بودین در باب اردوهای جنوب.....
جواب ندادم اما خیلی بش فکر کردم
باتون موافق نیستم که این خاک ها چندبار زیر و رو شدن و دیگه فایده نداره بریم اینهمه راه اونجا و ......
تو این چندسفریکه رفتم یاد گرفتم روی همین خاک های زیر و روشده، شهدا قدم بر میدارن بین ما و بی تاثیر نیست
یکی از راویان که ادم به نامی هم بود(حاج اقای احمدیان)اخرین حرفی که بهمون زد تو فکه این بود که تبلیغ این اردوها رو بکنیم که مبادا روزی بیاد که این مناطق خالی بشه از زائر.........

دعا بفرمایید
یاعلی
(نظر خصوصی بود)

سلام:
منظور من از اون مطلب این هست که،اگر فقط بریم و قدری از یک منطقه
را ببینیم و سر بر روی خاکش بگذاریم،بدون اینکه بدانیم چه کسانی در آن
خاک سر بر خاک گذاشته اند و چه کسانی و با چه اهدافی و چه آرمانهایی
از بهترین و ارزشمند ترین دارایی خود که جانشان بود گذشتند وهمه این
مواردو... اگر اینها را ندانیم !! بهتر است زحمت این سفر را به خودمان ندهیم.....
هنوز مردانی که در آن روزها به آن خاکها آبرو دادند،تک و توک،بین ما هستند
و ما هیچ خبری از اونها نداریم !! هنوز از شهیدانی که کوچه و خیابونامون به
نام اونهاست،اطلاعی نداریم و...
وقتی آن بازدیدها زیباتر میشن که آبرو دهنده های به آن خاک را بشناسیم
البته در حد خودمون...

از لطف و توجهی که به این حقیر دارید و قابل دونستید و به من منت گذاشته و سر زدید بسیار متشکرم و اگه باز امری داشتید در خدمت
شما هستم.دوستدارت .محمد.

سهبا پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام . هنوز هم باید منتظر بمانیم ؟

سلام: چشم چشم ،نوشتم باید بزارم تو وبلاگ...
همروز یا فردا در خدمتم.

ثنائی فر جمعه 13 اسفند 1389 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.sanae.blogfa.com

کاش این ستارگان سهیل به آسمان بی ستاره ما هم سر بزنند

بزرگوار منتظر ادامه خواهیم ماند

سلام:
از لطفی که به من داشتید صمیمانه سپاسگزارم و چشم ادامه را برایتان

نقل میکنم و امیدوارم مرا مورد نقد هم قرار بدهید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد