- اون هدیه شهید سقط فروش بود که غنیمت از عراقیا گرفته بودن، وقتی بیمارستان بودم واسم آوردش.
- اونجا با دخترا چی کار میکردین؟!
محمد خشمگین شد.
- منظورتون چیه؟
- شما جواب بدین!
- خودتونم خوب میدونید. مدارک مدرسهشون هست، همه چیز رو حساب و کتاب بوده. شما دنبال چی میگردین؟
- برای چی رفته بودی دبی؟
- میخواستم برم امریکا.
- به به! چرا؟
- واسه معالجه.
- چرا نرفتی؟
- نشد. ویزا ندادن. گفتن چون مجروح جنگه بهش ویزا نمیدیم.
- یعنی باور کنم هر دو بار واسه گرفتن ویزا رفته بودی؟
- میخوای باور نکن. من برای گرفتن ویزا هم مدارک خودمو دارم.
- ما از مجتمع شما عکس داریم. اونجا رفت و آمدهای مشکوک دیده شده.
- میشه عکساتونو ببینم؟
- به موقعش! ما شنیدیم توی ساختمون شما تیراندازی شده.
- بله. اسلحه دست من بود، یه دفعه تیر ازش در رفت.
- اِ، جدی؟ کسی هم صدمه دید؟
- شما که اون جارو زیر نظر داشتین، بهتر از من باید بدونین.
- جواب سؤال رو بده.
- نه خیر. هیچکس.
- از بچهها که بازجویی کردیم، گفتن شما اونا رو کتک میزدین.
- نه. یعنی یکی دو بار باید تنبیهشون میکردم. چون یا دروغ گفته بودن، یا کار زشت انجام میدادن.
- یا شایدم میخواستین وادارشون کنین کاری براتون انجام بدن.
محمد از حرص چشمانش سرخ شده بود.
- شماها با این اتهامات کاذب میخواین چیو ثابت کنین؟ این وصلهها به من نمیچسبه. اون جا فقط یه مرد تردد داشت اونم من بودم.
- اون نوزادها رو چی کار میکردین؟ به نظر میرسه کار قاچاق انسانم انجام میدادین!
- همش مزخرفه، ما برای اون بچهها مدرک داریم. مادرشون تو زندان بودن، نمیتونستن از بچهها نگهداری کنن، خودشون امضا دادن که بچهشونو بدن به ما.
- و شما با اونا چی کار میکردین؟
- زیر نظر بهزیستی به خانوادههای متقاضی بچه میدادیم.
- میفروختین یا میدادین؟!
- ما بابت بچهها هیچ پولی دریافت نکردیم. همه مدارک در بهزیستی هست. چرا به اونا مراجعه نمیکنید؟
- چرا داریم انجام میدیم. آقای .... چه کمکی به شما میکرد؟
- اون جزو هیئت امنا بود و بسیار زحمتکش.
- تو خروج دخترها هم از موقعیت شغلیش استفاده میکرد؟
- با گفتن این اتهامات احمقانه نمیتونید ایشونو خدشهدار کنید.
محمد حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد دلیل نگهداری آنها و بازجوییشان فقط جمعآوری مدرک علیه .... است. پس در نهایت صداقت پرسشها را پاسخ میداد و گاهی خشمگین میشد.
- شما چه ارتباطی با آتنا داشتین؟
- منظورتون چیه؟ اونم یه کارمند بود مثل بقیه.
- ولی بعضی از پرسنل گفتن ارتباط شما خیلی نزدیک بود.
- بله. اون دوست صمیمی خانم من بود. حتی رفت و آمد خانوادگی داشتیم.
- یعنی هیچ ارتباط دیگهای…
محمد که با دستبند دستهایش را بسته بودند، هر دو دست را روی میز کوبید و فریاد زد:
- مزخرف نگو. الکی واسه ناموس مردم حرف درست نکنید. شماها همتون دروغگویید. دنبال چی هستین؟ برین سراغ مسئولین انجمن حمایت و هدایت تهران، اونا همه چیز رو براتون توضیح میدن.
این سؤال و جوابها هر روز تکرار میشد و محمد را آشفته و عصبی میکرد. اگر در آن گیرودار او دچار تشنج میشد، قطعاً برایش کشنده بود.
وضع آتنا بهتر از او نبود و هر روز باید سؤالات تکراری را پاسخ میداد و وقتی اتهامات کاذب در مورد ارتباطش با محمد به او زده میشد، گریه میکرد و منکر آن بود.
آقای... با شتاب پلههای دادگاه را میپیمود، خبر دستگیری محمد و شایع شدن اینکه آنها یک باند فساد بودهاند برای او آنقدر متأثرکننده و غیرواقعی بود که او نمیتوانست بنشیند و دست روی دست بگذارد. او به اتاقش رسید، باید مدرکی برای بیگناهی محمد پیدا میکرد وگرنه تا آخر عمر خود را نمیبخشید. سیگار میکشید، فکر میکرد و قدم میزد. گوشی را برداشت و با چند نفر تماس گرفت. برخی ناراحت میشدند و سعی در کمک داشتند و برخی جواب سربالا به او میدادند و این کفرش را درمیآورد.
... کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد، مقصدش مشخص بود، او جلسهای با هیئت امنا تشکیل داده و توقع داشت آنها کمکی باشند، اما همه به نوعی از یاریرسانی امتناع کردند، گویا همه طلسم شده و قدرت تفکر و تصمیمگیری را از دست داده بودند.
جلسه سودی نداشت، او باید راه چاره دیگری پیدا میکرد تا محمد را از مخمصه نجات میداد. اینک ... مثل مرغ سرکنده به این سو و آن سو میرفت و به هر کسی که فکر میکرد میتواند کمکش کند، رو میانداخت.
خسته و ناراحت در اتاق کارش نشسته و منتظر جواب تلفنهایش بود. شاید یک مرد پیدا شود و صدای طلب یاری او را پاسخی گوید.
عینکش را از چشم برداشت و با دستمالی شروع به تمیز کردن آن شد. رییس دفترش وارد شد.
- حاج آقا چای میل دارین؟
.... عینک را به چشم زد و خیره به او نگاه کرد.
- نه، ممنونم. کسی زنگ نزد؟
- نه. حاج آقا میتونم چیزی بگم؟
- بله. حتماً بگو.
- شما که اطلاع دارین یه مجموعه جدید به قوه قضائیه اضافه شده.
... اخمی کرد.
- حفاظت اطلاعات قوه قضائیه رو میگی؟
ادامه دارد